۱۳ سال قبل در چنین روزی به نقل از پیام دانش: خواجـه یوسف و مـاجرای بونیمـات (بن عمـاد) (به قلم آقای عبداله کمالی)
خواجـه یوسف و مـاجرای بونیمـات (بن عمـاد)
عبداله کمالی
شادروان عبدالله کمالی که تاریخ اوز را در نشریه عصر اوز ورق می زد در در شهریورماه سال جاری به رحمت ایزدی پیوست روحش شاد و یادش گرامی)
خواجه زینل بعد از کلانتری مصباح دیوان آخرین بار سال ۱۳۳۸ به کلانتری اوز منصوب گردید. این ایام مصادف بود با انقراض سلسله قاجار، و روی کار آمدن سلسله پهلوی. خواجه زینل، با هوشیاری متوجه شد زمان همان زمان است اما روزگار روزگار دیگریست و کشتیبان سیاست دیگر آمد بعد از یک سال کلانتری، عطایش به لقایش بخشید و تا پایان عمر که در شوال ۱۳۴۴ اتفاق افتاد نظاره گر کلانتری دیگران بود. اینک به شرح کلانتری خواجه عبدالنور و خواجه علی اکبر می پردازیم. با تشکیل ژاندارمری در ایران که اکثرا از افسران تحصیل کرده آلمان بودند با دست نشاندگان انگلیس درگیر شدند. در شیراز به خانه قوام که از سرسپردگان انگلیس بود هجوم برده و قوام فرار کرد و خانه وی را به یغما بردند. قوام با خانواده از طریق اوز با جا گذاشتن خانواده اش در اوز که بعدا به بیدشهر رفتند از طریق بندرلنگه خود را به قوای مستقر در بوشهر رسانده و از آنان یاری خواستند.
قوای ژاندارمری پس از استقرار در باغ نشاط لار، حاج عبدالنور را به کلانتری اوز منصوب نمودند. اما مدت کلانتری وی بیش از سه ماه به طول نکشید. با پیروزی نیروهای تحت امر قوام بر ژاندارمری کلانتری خواجه عبدالنور به پایان رسید. اما در موردکلانتری خواجه علی اکبر هر چند در این باره به جستجو پرداختم نتوانستم اطلاعات کافی به دست آورم. فقط می توان نوشت سالی که خواجه علی اکبر به کلانتری رسید سال وفور نعمت و سالی پرباران بود. به حدی که در فصول پاییز و زمستان بیش از ۵ ماه به طور متوالی باران بارید و محصول بدست آمده در آن سال آنقدر زیاد بود، که می گویند هر تخم گندم با جو پیش از ۱۲۰ تا ۱۵۰ تخم محصول داده. بعد از نزدیک ۹۰ سال دیگر چنین سالی تکرار نشد از این جهت سال خواجه علی اکبری از نظر وفور محصولات کشاورزی و دامی در تاریخ اوز ماندگار گردید و به سال خواجه علی اکبری مشهور شد.
خواجه یوسف در سال ۱۳۴۵ به کلانتری اوز منصوب گردید. خواجه یوسف که در آن زمان جوانی با کفایت و صاحب درایت بود به خوبی دریافت که دوره قاجار سپری شده بنابراین فعالیت خود را صرف عمران و آبادی اوز نمود و سعی کرد اوز را به جایی برساند که شایسته آن است. اولین مسئله ای که فکرش را مشغول کرده بود ادعای گراش در مالکیت صحرای بن عماد بود او گفت بایستی به اهالی گراش بفهماند که صحرای بن عماد از دیرباز برابر اسناد و شواهد موجود متعلق به اوز بوده است. صحرای بن عماد در سه کیلومتری جنوب اوز که از سامان گراش تا سامان محلچه ادامه دارد، چراگاه گوسفندان اوز از اوایل سلسله قاجار تاکنون بوده است.
در دوره قاجار محل مناسبی جهت آنغوزه گیری بوده و کربلایی حسنعلی خان نایب حکومت گراش پافشاری می نمود که به هر نحوی دشت صحرای بن عماد از اوز پس بگیرد. اصلا در تصرف گراش نبود که بخواهد پس گیرد. خان گراش حکم به جمع آوری تفنگ چی نمود که شاید بتواند بازور دامداران اوز را از صحرای مذکور بیرون نماید. ضمنا از آنجایی که گراش در منطقه لارستان تنها محلی بود که ظروف سفالین تولید و به اقصی نقاط لارستان صادر می نمودند تا آن زمان از ظروف چینی و پلاستیکی خبری نبود و این متاع مورد نیاز مردم بود و کلانتر گراش حمل هر نوع ظروف سفالین مانند کوزه، قلیان، سرقلیان، آفتابه و سایر ظروف را به اوز ممنوع و یا به زبان امروزی تحریم نمود. امروز ظروف سفالین تقریبا از رونق افتاده همراه با خیام می توان گفت:
کو کوزه گر کوزه خر، کوزه فروش؟
خواجه یوسف جهت مقابله با حمله احتمالی گراش به تفنگچیان اوز دستور آماده باش داد. با آمدن قوام حکمران لارستان جهت اخذ مالیات به لار، کربلائی حسینعلی خان با تعدادی اهالی گراش و خواجه یوسف با تنی چند از تجار اوز به حضور قوام رسیدند. طرفین دلائل خویش مبنی بر مالکیت بن عماد بیان نمودند. قوام بعد از شنیدن ادعای طرفین هیاتی به ریاست علیرضا خان طارمی به عنوان حکم روانه صحرای بن عماد نمود. هیات مذکور پس از تحقیق و بازید از محل گزارش خویش به حضور قوام ادامه داد. آثار سد ساروجی، برکه میر و قبر شیخ عمادالدین اوزی از جمله شواهدی بود که باعث شد تاعلیرضاخان طارمی حق را به اهالی اوز بدهد.
قوام بعد از شنیدن اظهارات علیرضاخان طارمی دستور دادصورتجلسه ای در این مورد تنظیم و به امضاء طرفین رسانیده شود. بنابراین صحرای مذکور کماکان در تصرف اوز باقی ماند. مهندس زادان مقتدری در سال ۱۳۸۵ شمسی کتابی تحت عنوان حماسه زادان خان منتشر نمود. صفحاتی از آن کتاب به دستگیری خواجه یوسف و زندانی نمودن ایشان در قلعه گراش می پردازد زادان خان وقتی اطلاع یافت خواجه یوسف و محمدنور اوزی با ماشین از طریق گراش عازم اوز هستند. به تفنگ چیان تحت امرش دستور دستگیری آنان داد. تفنگ چیان گراش آنان را دستگیر و به قلعه گراش منتقل نمودند محمدنور اوزی همان روز آزاد و عازم اوز شد. خواجه یوسف به مدت ۴۰ روز در بند و زنجیر در زندان نگاه داشت بعد از مدت یاد شده زادان خان به ایشان فهماند به دو شرط او را آزاد می کند:
۱ -تحویل سند بونیمات ۲-پرداخت مبلغ دو هزار تومان. خواجه از ترس جان خویش موافقت خویش اعلام با فرستادن قاصدی به اوز و مراجعه به خانواده خواجه یوسف سند و مبلغ دوهزار تومان تحویل قاصد دادند. بعد از رسیدن پول و سند بن عماد سند مذکور پاره کرد و خواجه یوسف آزاد نمود. هر چند مالکین کنونی بن عماد این ادعای نویسنده کتاب را رد می نمایند و اظهار می دارند سند اصلی در اختیار آنان است. صحت و سقم این مسئله با مقامات ذیصلاح است نه صفحات روزنامه، چنانچه همشهریان علاقمند به تاریخ لارستان می باشند حماسه زادخان و زندگی اله قلی خان تهیه نموده تا اطلاعات بیشتری از تاریخ معاصر لارستان کسب نمایند. اختلاف بین فرزندان فتحعلی خان گراش بر سر ریاست لارستان و گراش از جمله فرار حسن قلی خان از قلعه گراش و پنهان شدن ایشان در خانه خواجه یوسف در اوز شاید باعث آزرده خاطر زاداخان از خواجه یوسف شده که منجربه دستگیری ایشان گردیده بود.
خواجه یوسف بعد از اتمام کلانتری اوز مبادرت به اجاره نمودن منال ثلاثه بنارویه نمود. بعد از میرهاشم دومین اوزی بود که اغیار خویش در گروه اجاره منال ثلاثه بنارویه نهاد. متاسفانه نه میرهاشم هر نه خواجه یوسف نتوانستند با اهالی بومی کنار بیایند. در حقیقت نمایندگان آنان در تبار و سخت گیری بی مورد باعث نارضایتی مردم بومی گردیده بود. خواجه یوسف در مدتی که منال ثلاثه که خاصه دولت بود در اجاره داشت با دختر یکی از اهالی مارمه ازدواج نمود. و با پایان یافتن قرار داد اجاره خواجه یوسف دست از ریاست کشید و پیشه تجارت در پیش گرفت. فرزندان آن مرحوم در حال حاضر مقیم دبی و از تجار معتبر آن شهر می باشند.
با انقراض سلسله قاجار در زندگی مردم هیچ گونه گشایشی رخ نداد. معیشت مردم کماکان بستگی به نزول باران داشت. چنانچه سالی چهار، پنج بار باران می بارید. با انبار نمودن گندم و جو مردم می توانستند با قناعت روزگار سپری نمایند. در غیر این صورت فلاکت و بدبختی در کشورهای خلیج فارس رونقی نداشت. هنوز نفت استخراج نشده بود بنابراین مهاجرتی هم انجام نمی گرفت. تنها مهاجرت به هند بود که مختص اشخاص با تمکن مالی و داشتن سوادبود. و هند تا قبل از استقلال بود نزدیک به ۲۰۰ خانوار اوزی در بمبی هند به کسب و کار مشغول بودند که که بعضی از افراد مهاجر اوزی بیش از سه نسل در هند به تجارت مشغول بودند. بعد از استقلال هند این معادله به هم خورد و اوزی های مقیم هند به تدریج هند را ترک گفتند و کسب و کار خویش را به کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس منتقل نمودند. اما مردم عادی هنوز راه درازی در پیش داشتند تا بتوانند به کشورهای مذکور مهاجرت نمایند.
لینک کوتاه:
روحش شاد