آبادی لرد برکه اوز
عبدالرحمان صالح:
آن چه قدیم در محله میدان لرد برکه می گذشت را در اینجا به رشته تحریر در می آورم:
زندگی در محله به محله اوز و به خصوص در لرد برکه زیبا بود. همه با صداقت و اخلاص همدیگر را دوست می داشتند و کسب و کاری حلال داشتند. حرمت و احترام بین مردم وجود داشت. محوطه لرد برکه محیطی بود که یک طرف آنخانه ها و مغازها، طرف دیگر آن برکه ها و مسجد کمالی و وسط میدان چند تپه خاکی بزرگ که معروف به تپه ها یا همان تنب حاج محمد زمو و تنب شوره بود، قرار داشتند. روی یکی از تپه ها ماشین شورلت خادم عبدالله ایستاده بود و مغازها شامل میوه فروشی حاج زینل صالح، غلام بناری، حاج محمدامین غیاثی و محمد رسول رفعتی و آن طرف تر مغازه خواجه صالحی معروف به خواجه ممد بود.
کمی بالاتر خانه حاج شیخ جبار فقیهی بود که در خانه کارگاه نجاری داشت و خانه پشتی آن دوشاب پزی رسولا بود.
می رفتی تا می رسیدی به حمام دیوه که روی سقف آن گنبدهای زیبایی داشت و به سقف حمام جلوه خاصی داده بود و
در ضلع جنوبی لرد برکه قامت استوار مسجد کمالی قد برافراشته بود که در پنج وقت ساکنین محله در آن نماز جماعت برگزار می کردند و در پشت مسجد خانه عبدالکریم زاهدی و دوباره پشت آن خانه، نخلستان کمالی قرار داشت که یک برکه بلند در آن واقع شده بود و بعد از آن می رسیدی به قبرستان محل.
در ضلع غربی لرد برکه، چند برکه بزرگ با نام های برکه حاج محمد زمان، برکه دو کرسی، برکه دو لگی، برکه مد زیناء و برکه کاروان سرا قرار داشت و کلا در این محله حدود ۹ برکه وجود داشت و به همین علت لرد برکه نامیده می شد.
در این محله آباد و با صفا که چهره های مردم شاد و کلام ها مثبت همراه با مهر، محبت، عشق و آرامش بود، صبح ها اهالی با صدای اذان حاج شیخ مظفر خجسته، حاج شیخ جبار فقیهی، خادم عبدالله و یا عبدالرحیم رحیما بیدار می شدند. بچه ها به همراه پدران خود به مسجد می رفتیم و زمستان ها چون هوا سرد بود،
نمازگزاران یک راست می رفتند زیرزمین مسجد کمالی که معروف بود به شویستوی(شبستان) مسجد. در آن جا خرمنی از آتش روشن بود و کتری بزرگی روی آتش آب گرم می کرد برای وضو گرفتن. این آب داخل بریک با آب سرد مخلوط می شد و نمازگزاران وضو می گرفتند البته بعدها آب سرد و گرم لوله کشی شد. و زیبا بود که همه افراد محله در آن موقع صبح حاضر می شدند و اگر کسی نمی آمد اهالی مسجد و یا اقوام او به دنبالش می رفتند و جویای حال او می شدند بعد از نماز مردان دور هم جمع می شدند و تا بالا آمدن نور خورشید از روزگار زمانه از گذشته و آبادی حرف ُمی زدند تا اینکه کم کم نور زرد رنگ خورشید طلوع می کرد. آن موقع اجاق آتش مسجد خاموش می شد و همه اهالی مسجد با هم می آمدند در محوطه لرد برکه جلوی نور خورشید خودشان را گرم می کردند. هر کدام با یک ماشوی قهوه ای رنگ که از پشم بافته شده و خیلی گرم بود و جلوی سرما را می گرفت خود را می پوشاندند.
با بالا آمدن نور خورشید که نعمتی بزرگ در این محله بود، جنب و جوش بیشتر می شد و مردمان محله های دیگر هم کم کم به لرد برکه می آمدند. همه یک رنگ بودند و با چهره های با محبت به هم امید می دادند. دوستی ها واقعی بود و حساب و کتاب نداشت. از درب خانه هایی که باز بود چای دم کرده برای مهمانان لرد برکه می آورند.
وقتی شخصی از دبی، کویت و یا از بندرعباس به اوز می آمد از طرف تجار اوزی ها وکیل بود در شهر، لرد برکه و لرد میری بگردد ببیند کدام جوان بیکار است تا او را برای کار کردن در آن شهرها و کشورها تشویق کند.
جوانانی که راضی به سفر و کار در خارج از دیار خود می شدند، محل کار و سکونتشان توسط همان تجار و اوزی هایی که در خارج از اوز بودند فراهم می شد.هدف این بود که جوان بیکار در شهر نداشته باشیم.
از لرد برکه به طرف لرد میری مسیری بود از کوچه هایی که در آن ها سوبات ها واقع شده بودند. یک سوبات درب خانه رئیس جعفر کمالی، سوبات بعدی پشت خانه کرامتی بود و سوبات دیگری بغل مسجد جمعه قدیم بود.
در این سوبات ها دورهمی هایی که در آن مرتب همه با هم مشورت می کردند، برگزار می شد.
در واقع سوبات ها از لرد برکه تا لرد میری محلی بود برای دورهمی های بزرگان و عموم مردم که همیشه با اتحاد، همدلی و همبستگی در کنار هم دلسوز شهر و مردم بودند، به صحبت ها و نظرات همدیگر توجه می کردند، به هم احترام می گذاشتند. همه با صداقت و اخلاص همدیگر را دوست داشتند و برای کمک کردن به همشهریان خود از همدیگر سبقت می گرفتند چون که نیت ها و قلب ها پاک بود. حرفشان این بود که وقتی بارانی از محبت به کسی هدیه می کنیم دستان خودمان هم خیس آن محبت خواهد شد.
عبدالرحمان صالح، مدیر گروه اتحاد و توسعه شهرستان اوز
لینک کوتاه:
عبدالرحمان صالح پیر شی که زیبا نوشتی وعکس نماز جماعتی که گذاشتی مقاله زیباترشده یاد قدیما بخیر محبت ویکرنگی بودنه ساخایی نه دروغی ونه بی حرمتی ببخشید زابون خودمونی متک اوو ساخا یعنی کنایه زدن و زابون یعنی زبان متک اوو یعنی داخل کردم احسن
دوست عزیز تشکر میکنم از حضرتعالی وظیفه بود خاطرات زنده کنیم وقتی واقعیت نوشته میشود آن نوشته زیبا میشود ممنون هستم شرمنده دیر جواب دادم
شیرین و دلچسب بود تشکر بخاطر این نوستالوژی تاریخی اوز کاش عکسهای قدیمی از این محله بود و زده میشد
همین که دادستان های واقعی برایتان دلچسب و شیرین میشود برای این است که در آن زمان قرار می گیرید و همیشه موفق و سربلند و سرافراز و سلامت و شاد باشید