بازنشراوز درآینه هفته (هفته نامه امیدجوان)، برکه نه، دریا… به قلم مهرداد خدیر
اوز درآینه هفته (هفته نامه امیدجوان)، برکه نه، دریا…
به قلم مهردادخدیر: سردبیرهفته نامه امیدجوان
جناب آقای مهردادخدیر در برگشت به تهران، برداشت خودرا از این سفردرصفحه پرمخاطب هفته نامه امیدجوان بازتاب داده است که با قدردانی از این چهره خوشنام درعرصه رسانه، عین مطلب صفحه آیینه هفته، هفته نامه امیدجوان درج می شود.
ستایش فرهنگی به جای روایت سیاسی به بهانه سفر به «اوز»
برکه نه؛ دریا…
اختصاص تمام «آیینه هفته» نخستین شماره از هزاره دوم «امیدجوان» به موضوع سفر به منطقه لارستان – در جنوب استان فارس – و دیدار با نخبگان و مردم مهربان «اوز» به لطف میزبانی دانشگاه آزاد آن سامان شاید این پرسش را در خواننده دایمی «آیینه هفته» برانگیزد که چرا در جایی دیگر این سفرنامه درج نمیشود و «آیینه هفته» که جای روایت تحلیلی رخدادهای عرصه سیاست هفته است برای این منظور انتخاب شده است؟
توضیح یا پاسخ این است که میزبانان گرامی این قلم در دانشگاه آزاد «اوز» خوانندگان «امیدجوان» بودند و در برنامه دیدار و گفت و شنیدی که ترتیب دادند علاقه مندان به «امیدجوان» و «آیینه هفته» حاضر شدند و از این رو شرح مختصری از این دیدار کوتاه ۳۶ ساعته اما بسیار شیرین و خاطرهانگیز اتفاقا در «آیینه هفته» موضوعیت و مناسبت دارد.
داستان از این قرار است که پیش از ۱۶ آذر تماس گرفته و ابراز علاقه شد که در برنامه آنان به مناسبت روز دانشجو حضور یابیم. اما به دو دلیل و با کمال احترام پاسخ منفی بود: یکی انواع مشغله که تا چشم برهم میزنی هفتهای تمام میشود شماره تازهای باید آماده شود و روزهایی که به امور دیگر رسانهای و غیررسانهای میگذرد و مجالی برای سفر به نقطه دور در روزهای غیرتعطیل باقی نمیگذارد و دیگری این باور که روزنامهنگار باید در مقام پرسش بنشیند و اگر میخواهد پاسخی دهد در قالب فعالیت روزنامهنگاری او باشد و نه چون صاحبان منصب یا فعالان سیاست رخ به رخ و به صورت گفتوگو که در نوشتههایی که یا بر روی کاغذ و یا در فضای مجازی انتشار مییابد. گمان میرفت چون ۱۶ آذر گذشته طبعا موضوع منتفی شده است اما صدای مهربانی در آن سوی گوشی – جناب عبدالعزیز خضری – در تماسی مجدد انجام سفر در هر زمان دیگری را پیشنهاد کرد. باز با احترام پاسخ داده شد: «هنوز شیراز را هم ندیدهایم! شهری که اکثر قریب به اتفاق ایرانیان به آن سفر کردهاند.» او اما چنان از لارستان گفت که احساس کردم روحی در این منطقه جریان دارد که موضوع را از صرف جغرافیا خارج میکند. پس قرار شد طی چند روز پاسخ دهیم که میرویم یا نه! بعدازظهر همان روز اما شبکه خبر سیما گزارش پخش میکرد که «لار» به عنوان شهری معرفی میشد که مردمان آن با کمکها و نیکوکاریهای خود در حال ساخت نهادهای موردنیاز هستند. تلویزیون جمهوری اسلامی البته به تعبیر «جامعه مدنی» علاقه ندارد اما در بیننده این حس درمیگرفت که «لار» الگویی است برای جامعه مدنی و زیست مبتنی بر خود اهالی و نه مدام چشم انتظار بودجه دولت بودن. خاصه این که بخشی از اهالی لارستان در کشورهای حاشیه خلیج فارس به فعالیت مشغول و علاقهمند به سرمایهگذاری در موطن خود هستند و آن دسته که پیرو مذهب شافعیاند نیز بسیار به زکات مقیدند و زکات خود را در این گونه امور هزینه میکنند.
از اینجا دیگر اشتیاق از این طرف بود تا دوباره تماس برقرار شود و این بار وقتی تماس برقرار شد پاسخ مثبت بود بیآن بدانیم او خود رییس دانشگاه آزاد «اوز» است و همه امور را نیز شخصا پیگیری کرد و هنوز سفر انجام نشده یک الگوی تازه از مدیریت را ارایه کرد. چرا که مدیران ایرانی عادت کردهاند وقت خود را با جلسات یا بیرون از عرصه عمومی بگذرانند و در دسترس نباشند اما همه کارهای مقدماتی را خود انجام داد و همین سبب شد در نخستین ساعت حضور در لارستان درباره این ویژگی بپرسم و پاسخ قابل تامل بود: این که این روش و حُسن ارتباطات را از سالهای فعالیت و اشتغال در شیر و خورشید سابق و در دوران مدیریت دکتر خطیبی آموخته بود. او گفت الگوی اول من دکتر خطیبی است که با پرسنل و مجموعه شیر و خورشید بیشترین و صمیمانهترین و با بیرون از ساختار اداری نیز نزدیکترین ارتباطات را داشت و همه را به خواندن و دانستن تشویق میکرد. در نگاه اول این تصویر ایجاد میشود که رییس هلال احمر کنونی و شیر و خورشید سابق باید پزشک باشد اما دکتر خطیبی دکتر در ادبیات بود و جالب این که جناب خضری نیز سالها رییس بیمارستان بوده در حالی که پزشک نیست. او از شهردار اسبق تهران – غلامحسین کرباسچی – نیز به عنوان الگویی دیگر یاد کرد که همه باید دغدغه توسعه و ساختن داشته باشند و میتوان از هیچ نیز بنا کرده مهم اراده انجام کار است. این مرد وقتی از بیمارستان بازنشسته میشود به فکر تاسیس دانشگاه آزاد در «اوز» میافتد. طبعا تهیه و خرید زمین کاری دشوار بود تا این که بازرگانی در دوبی اعلام حمایت میکند و در خود منطقه نیز زمینی اهدا میشود به گفته او «در نهایت تنها ۱۵۰ میلیون تومان هزینه شد تا دانشگاه اوز صاحب ۱۲۳۰۰۰ مترمربع زمین شد (۱۲ هکتار) که بخشی از آن از اداره ثبت لارستان سند دارد و بقیه هم از اداره راه خریداری شده است.» جالب این که همه اتفاقات در این ده سال و در اوج تنشهای دولت احمدینژاد و شخص او با مجموعه دانشگاه آزاد رخ داده است. در حالی که دولت علاقهای نشان نمیداده و واحد اصلی در لار را کافی میدانسته و بیشتر به دانشگاه پیام نور بها میداده و در مرکزیت دانشگاه آزاد نیز تمایل چندانی نشان نمیدادند یا آن قدر درگیر ماجراهای اساسنامه تحمیلی دولت احمدینژاد و تلاش برای تغییر دکتر جاسبی بودند که این موضوع در حاشیه قرار میگیرد. نیکوکاران محلی اما از پای نمینشینند و دانشگاه آزاد اوز را سر پا میکنند و حالا آن زمین ۱۲ هکتاری فعلا یک ساختمان آموزشی با ۵۵۰۰ مترمربع بنا احداث شده و ۳۰۰ دانشجو هم در رشتههای فنی جذب کرده و یک هیات علمی حقالتدریسی هم دارد. سوء تفاهم نشود! این یک رپرتاژ آگهی نیست. روایت عزم و اراده انسانهایی است که در دل بیابان و صحرا ساخت و ساز کردهاند بی یک ریال بودجه دولتی یا حتی کمک از دانشگاه آزاد مرکزی.
این که بدون آب و با بارندگی بسیار کم چگونه میتوان زندگی کرد خود پرسش است چه رسد به این که بسازی و بمانی و امید داشته باشی. همان گونه که در مرکز ایران و در شهرها و مناطق مختلف مرتبط با یزد مشکل کم آبی را با حفر قنات و رشته چاههایی در عمق زمین حل یا دست کم قابل تحمل کرده بودند در این منطقه هم آب انبارهایی با معماری خاص ساخته شده که با اولین باران پر میشده و تا مدتها قابل استفاده بوده و خود محلیها به آن «برکه» میگویند. در حال حاضر البته بخش اصلی آب مورد نیاز از سد سلمان تامین میشود اما آبانبارها یا برکهها هنوز مشخصه اصلی «اوز» و لارستان هستند هرچند اکنون جنبه معماری و نمادین و تاریخی آن میچربد اما غیرقابل استفاده و متروکه هم نشدهاند.
اگر تنها به نقشه «ایران» نگاه کنید «اوز» یک شهر دورافتاده است که در جنوب استان فارس قرار دارد و نه به شیراز نزدیک است تا مردمان آن بتوانند به مرکز استان مهاجرت کنند و نه بخشی از هرمزگان و بندرعباس است نه به آب راه دارد تا با کشتی و بندر روزگار بگذرانند و گمان میکنی یکی از بسیار مناطق این سرزمین است که بزرگترها کاری برای انجام دادن ندارند و جوانان نیز جز کوچ چارهای نمیبینند. اما وقتی سفر میکنی درمییابی که لارستان، هویت فرهنگی دارد و در «اوز» نبض زندگی میتپد و منطقهای تنها با ۴۰ هزار نفر جمعیت از حیث درک سیاسی و دانش فرهنگی کم از توسعهیافتهترین مناطق ایران ندارد و آن گاه این پرسش درمیگیرد که این همه شور و نشاط و امید در حالی که طبیعت بسیار تنگدستی کرده و نشانی از سرسبزی و آب به چشم نمیخورد از کجا آمده است؟
به لحاظ شکلی و سازهای برکهها یا آب انبارها موضوع آب را حل میکند و درمییابی که نه تنها با این آب انبارها یا برکهها ذخیرهسازی میکنند که در دل کوهها نیز کوزه هایی تعبیه میکردند و میکنند تا کوهنوردان تشنه نمانند. مهمتر این که به دنبال کسب دانش و مهارت میروند و با توسعه ایران پس از جنگ دوم جهانی به استخدام ادارات مختلف مانند شرکت نفت و بانکها و آموزش و پرورش درمیآیند و حداقل حقوق برای گذران زندگی را تضمین میکنند. در این فاصله با بهبود وسایل ارتباطی به بیرون از مرزها نیز سفر میکنند و این گونه است که اکنون لارستان، فرودگاه بینالمللی دارد و با هر که صحبت میکنی بستگانی در دوبی یا کویت دارد. نماد چهرههای فرهنگی و اداری «اوز» اما مرد دانا و خوشمشربی به نام «محمدصدیق پیرزاد» است که بلافاصله سال تولد خود را یادآور میشود: ۱۳۰۸. او ریاست هیات امنای دانشگاه آزاد اوز را برعهده دارد و هم در آموزش و پرورش خدمت کرده هم در شرکت نفت و هم اهل کوه و شکار است.
پیرزاد که دیر بماناد و انبوهی از خاطرات را در سینه دارد و در کتاب خود (واکاوی یادماندهها) مینویسد: «از ۱۳۱۹ تا اوایل ۱۳۲۵ دوران تاریک ما ایرانیان بود به خاطر قحطی بر اثر جنگ جهانی دوم. در دیگر مناطق ایران مردم با فقر و قحطی دست به گریبان بودند و در اوز باران هم نمیبارید. حبوبات و گندم و جو به اندازه کافی نبود و مردم از گرسنگی رنج میبردند. امام خمینی هم در خاطرهای گفتند آرد و نان مردم مخلوطی از آرد و خاک اره بود و آن هم آسان و فراوان به دست مردم نمیرسد. جوانان امروز که از کمبودها گله میکنند خوب است بدانند پدرانشان با چه زحمتی زندگی میکردند و خود را از مهلکه نجات دادند ولی دولت مسوولیت تامین آرد و نان را در سراسر کشور برعهده دارد و خطر مردن از گرسنگی در بین نیست و با این که چند سال است باران درستی هم نیامده اما آب از آب تکان نمیخورد و مردم در رفاه زندگی میکنند.»
او با همین روحیه امید پشتوانه معنوی تاسیس دانشگاه در این منطقه شده و بدون تردید یکی از شخصیتهای برجسته فرهنگی منطقه است که در هر دانش و مهارتی دستی دارد.
جالب است بدانید تقریبا تمام مردم «اوز» سنی مذهب هستند و پیرو «امام شافعی» و بسیار مداراجویند. یکی از موضوعات جالب در این سفر این بود که ذهنیت قبلیام که غالب اهل سنت در ایران غیرفارسیزبان هستند نیز اصلاح شد. گمان میکردم بیشتر یا کرد یا بلوچ و در شمال گیلان و اردبیل ترک زبان هستند و تنها نمونه فارسی زبان را در خراسان میدانستم و این که در جنوب فارس و در منطقه لارستان در این سطح از علاقه به زبان فارسی و فرهنگ و ادبیات ایران و با عالیترین نوع استفاده از واژگان و اصطلاحات در عین حال از حیث مذهبی و در عین مسلمانی پیرو غیرمذهب غالب باشند و هیچ مشکلی هم پیش نیاید بسیار قابل توجه بود. علت شاید این باشد که علایق فرهنگی و سرزمینی بر تعصبها و تفاوتهای مذهبی میچربید. مردمان اوز مسلمانانی هستند که در وهله اول به ایرانی بودن خود میبالند و بعد به گنجینه فرهنگی این سرزمین و در نوبت آخر یادآور میشوند که شافعیاند نه شیعه امامیه و با صدای بلند و با تاکید بر «آل محمد» نیز صلوات میفرستند.
با این همه جای افسوس فراوان است که به خواسته آنان – ارتقای «اوز» از «بخش» به «شهرستان» – توجه نشده است. گویا به لحاظ اداری جمعیت شهرستان باید از ۵۰ هزار فراتر باشد ولی در این خطه در سرشماریهای رسمی از ۴۰ هزار فراتر نرفته است. علت این است که جمعیت قابل توجهی از مردمان اوز در بندرعباس یا کشورهای حاشیه خلیج فارس خاصه امارات و کویت زندگی میکنند. شیراز هم البته جای خود دارد. توجیه اداری اما گاه با تردید روبهرو میشود چون میبینند که در کنار گوش آنان «گراش» به این خواست رسیده است.
جالب است بدانید یکی از جملات احمدینژاد که دست مایه طنز و طعنه شد در «اوز» از زبان او خارج شده است. وقتی مردم تقاضای ارتقا از بخش به شهرستان را مطرح و پیشینه تاریخی خود را بیان میکنند پاسخی میدهد که در کنار عبارات مشهور دیگر او قرار گرفت: «جمعیت خود را زیاد کنید تا شهرستان شوید». این در حالی است که باتوجه به پیشینه فرهنگی و استقرار ۴ واحد دانشگاهی میتوانند چارهای بیندیشند. این مردم امور مادی خود را سامان میدهند و دنبال خودروی رییس جمهورها هم نمیدوند و عریضه نمیدهند و از بیآبی و بیکاری گله نمیکنند. تنها میگویند از این که به لحاظ ساختار اداری جایگاه مطلوب را ندارند ناراضیاند.
در پایان نشست گفت و شنید به اتفاق دوست و همکار نازنین خود – رضا غبیشاوی – برای بازدید از موزه مردمشناسی ابراز علاقه کردیم در حالی که ساعت از هشت و نیم گذشته بود. خانم جوان و خوش صحبتی پیش آمد و گفت: در خدمت شما هستم. گمان کردیم از کارمندان همان دانشگاه آزاد اوز است و پرسیدیم تعطیل نیست؟ پاسخ داد: مشکلی نیست. من مسوول اداره ارشاد منطقه هستم و به همکاران میگویم موزه باز باشد. خود نیز با اتومبیل شخصی به موزه آمد که خانه یکی از بازرگانان منطقه در ۱۰۰ سال قبل است که بسیار دیدنی است و از الگوی کاخهای شاهان قاجار در ساخت و تزئین پیروی کرده است. مهمتر از خانه قدیمی و این خانه که باز به همت مردم و نیکوکاران در حال مرمت و بازسازی است، حضور یک خانم مطلع و مسلط و جوان در راس اداره فرهنگ و ارشاد بود اما با این تاسف که چون «اوز»، بخش است نمیتوانید رییس اداره داشته باشید و در واقع رییس نمایندگی ارشاد در اوز است. در حالی که میتواند مدیر کل ارشاد یا میراث فرهنگی استان فارس و در شیراز مستقر باشد ولی گویا داوطلبانه کار میکنند.
از این روست که باید گفت مهمترین ویژگی منطقه لارستان و خاصه «اوز» با جمعیت کم ۴۰ هزار نفری آن همین مردم هستند که فراتر از آنچه تصور میکنی اهل فرهنگاند و شور زندگی دارند و انگار نه انگار در این سامان باران نمیبارد و زمین خشک است. خودشان با روابطشان اقیانوس ایجاد کردهاند. پول موردنیاز پروژهها را با کار و زکات و درآمد خود یا فرزندان در آن سوی آبها تامین میکنند و نه تنها چشم به تهران ندارند که به شیراز هم اما با عمق وجود دل بسته این خاک و ایران و زبان فارسیاند و جالب این که زبان خاص خود را هم دارند و وقتی صحبت کردن آنان به این زبان (لارستانی یا اوزی) را میشنوی درمییابی که واقعا اهل این سامان هستند چون مناسبات کاملا شهری است و در بیان فارسی نیز لهجه خاص منطقهای ندارند.
آقای پیرزاد در کتاب پیش گفته مینویسد: «شهر اوز که یکی از نقاط لارستان بزرگ و در چهل کیلومتری غرب لار قرار دارد دارای زبان و آیین و رسوم کهن است اما تا امروز در کمتر جایی ثبت و ضبط شده است. خوب به خاطر دارم در اوایل دهه ۳۰ یک گروه سه نفره شامل یک آلمانی که به زبان انگلیسی تسلط داشت به اوز آمد و زبان محلی را مورد بررسی قرار دادند. از جمله کارهای آنان این بود که سالخوردگان اعم از زن و مرد را دعوت میکردند تا با هم صحبت کنند و حتی قصه بگویند و حتی به صورت ظاهری عصبانی شوند و بگومگو کنند و تمام این کلمات با همان ضبط صوتهایی که با دستگاههای امروزی بسیار تفاوت داشت ضبط میشد. از آنچه به خاطر مانده لغت «په» Pah برای «بز» و «لووه» برای روغن، «لوداکو» برای روغن داغکن، «دت» برای «دختر» و «پس» برای «پسر» است و میگفتند اینها لغات اصیل پهلوی ساسانی است.»
راه مقابله با آنچه تهاجم فرهنگی خوانده میشود و از نگاه عدهای نه الزاما تهاجم که تعامل و گریزناپذیر است روش امثال احمد علمالهدی در مشهد در ممنوعیت موسیقی و بیتوجهی به نقش آن در رواج زبان و پاسداشت میراث فرهنگی نیست. توجه به فرهنگها و زبانهای محلی است تا همه احساس کنند چقدر در این خاک ریشه دارند. وقتی واژگانی را به کار میبری که پهلوی ساسانی است یعنی صحبت از ۲۵۰۰ سال قدمت است و همین ریشهها را محکم میکند و پیوندها را استوارتر میسازد.
با این حال درباره زبانهای محلی که بعضا در معرض زوال قرار دارند همواره این مناقشه مطرح بوده که بیش از آن که زبان باشند «گویش» یا لهجهاند. طبعا این ابهام برای این قلم نیز ایجاد شد که آیا واقعا میتوان نوع گفتوگوی مردم در «اوز» را با واژه «زبان» توضیح داد یا «گویش» است؟
این ابهام وقتی بیشتر میشد که فارسی را گاه با لهجه تهرانی صحبت میکنند و اگر قرار بود لهجه باشد چگونه فارسی را به این سرراستی و با گنجینه فراوان واژگانی به کار میبرند؟ این پرسش را با آقای پیرزاد در میان گذاشتم و خاطرهای را نقل کرد که در صفحه ۱۲۱ کتاب خود هم آورده است: «در سال ۵۶ به عنوان رییس آموزش و پرورش اوز به شیراز رفتیم تا در یک گردهمایی درباره طرح کارانه – پرداختی اضافه بر حقوق و مزایای مستمر – شرکت کنیم. صحبتهای مختلفی مطرح شد و از جمله این که امتیازی داده شود به افرادی که در منطقه آنان یک زبان محلی مانند لری، کردی، عربی، بلوچی یا غیر آن متداول باشد. من نیز برای دریافت این امتیاز منطقه لارستان را معرفی کردم و گفتم ما نیز زبان محلی داریم و طبعا این امتیاز باید به ما نیز تعلق گیرد. رییس جلسه با خنده معناداری واکنش نشان داد و گفت: زبان لارستانی که همان فارسی است و نمیشود به آن امتیاز داد. بحث و جدل در گرفت و نتیجهای حاصل نشد. من برخاستم و گفتم برای آن که بحث را کوتاه کنیم من یک جمله و نه یک کلمه را به زبان محلی لارستانی ادا میکنم. اگر از جمع حاضر غیر از لارستانیها هم فهمیدند که هیچ و امتیاز منتفی است اما اگر فقط لارستانیها فهمیدند و غیرلارستانیها نفهمیدند زبان است و امتیاز میخواهیم. این پیشنهاد پذیرفته شد و بلافاصله و بدون آن که فکر کنم بلند گفتم:
«اُرُستی تَوچِم». خوشبختانه هیچ یک از حاضرین معنی این جمله را نفهمید مگر یک لارستانی و همین شد که امتیاز را بگیریم. این جمله هم یعنی بلند شوید برویم!» حالا هم چه بسا بتوان گفت: آیا به خاطر این «زبان» نباید به «اوز» امتیاز داد و تنها معیار، جمعیت است؟
با این که دعوت به قصد برپایی کارگاه اصول روزنامهنگاری انجام شده بود اما نویسنده این سطور خود احساس کرد در یک کارگاه جامعهشناسی، مردمشناسی و ایرانشناسی و زبان فارسی و زبانهای محلی شرکت کرده است. جالب این که پس از دو ساعت سخنرانی درباره اصول روزنامهنگاری به اتفاق دوست و همکار گرامی آقای غبیشاوی و دو ساعت پرسش و پاسخ درباره مباحث مطروحه برخی از حاضران که بعضا از بندرعباس آمده و سه ساعت وقت صرف کرده بودند تا به آن مکان برسند. تاکید داشتند ما که نمیخواهیم روزنامهنگار شویم یا روزنامهنگار نیستیم تا تکنیکهای این حرفه به کارمان بیاید. به تحلیل سیاسی علاقه داریم و نشست دیگری برپا شد تا در این باره گفتوگو کنیم و چون مجوزهای لازم صادر شده بود دغدغهای نداشتیم که برای خودمان و رییس دانشگاه آزاد که تنها دلمشغول توسعه و کار علمی و فرهنگی است و کاری به مباحث سیاسی و مذهبی (از جنس اختلافی) ندارد، درد سر شود و در نشست بعدی باز این علاقهمندان آمدند و آن قدر شور و اشتیاق بود که فراموش میکردی عمر نشریات چاپی شاید رو به پایان باشد و شمارگان همه به شکل نگرانکنندهای افت کرده و بازی به دست فضای مجازی افتاده است که شاید و خبر در آن درآمیخته و کار حرفهای و آماتور تفکیک نمیشود.
هرچند که سپاسها و لطفها ابراز شد که نکات سیاسی و تاریخی و ژورنالیستیک آموختند. اما چه بسا نمیدانستند که ما شاگرد بودیم و آنان استاد و کارگاه نه در تالار و با نقشآفرینی خودشان برپا شد.
– دیدیم که قرنها در این منطقه زندگی میکرده از بیآن که باران چندانی ببارد.
– دانستیم که اگرچه آب، آبادانی است اما اگر همت باشد بیآبی هم میتوان آباد کرد.
– دریافتیم که اگر سخت وقف و نیکوکاری احیا شود و مردم خود بسازند این همه وابستگی به دولت نیز کاهش مییابد. شاید گفته شود چهرههایی مانند «عبدالقادر فقیهی» که در امارات امکاناتی دارند منشا این خدمات هستند و در جاهای دیگر از این دست آدمها زیاد نیستند. اما مگر بسیاری از خانوادههای متمکن تهرانی در لوسآنجلس زندگی نمیکنند؟ چطور اهل فارس میتوانند از امارات درهم بفرستند اما اهل تهران نمیتوانند از آمریکا دلار بفرستند؟! نه این که متمولان و متمکنین تهران دست در کار خیر نباشند که خود در خانواده میشناسم اما منظور این قلم نهادسازی است و نه صرف کمک. مشارکت توسعهای است.
– با نشریات محلی آشنا شدیم که دو ویژگی بارز دارند. یکی اتکا به منابع خودشان و تولید و دیگری انتشار با «بانیِ خیر» که بیهیچ چشمداشت کمک میکند و به نشریه هم به چشم بیمارستان و مدرسه مینگرد. سرآمد این گونه نشریات محلی «عصر اوز» و «پیام اوز» بودند و در فضای مجازی هم فعال هستند. منتها اینها مسوولیت حکومت و دولت را رفع نمیکند. جا دارد دولت یارانه روزنامههای عمومی و دولتی را قطع کند و به این نشریات بپردازد. فرهنگ از درون میجوشد و با تحمیل بیرونی شکل نمیگیرد.
– زندگی مسالمتآمیز پیروان مذهب شافعی را از نزدیک دیدیم. اصرار و تعصبی در میان نبود. چه اگر در بخش دیگری از ایران به دنیا آمده بودند مسلمان شیعه بودند. درباره این ویژگی نه میتوان نگفت چون حق مطلب ادا نمیشود و نه میتوان زیاد توضیح داد چون زمینههای سوءتفاهم وجود دارد. اما یادمان باشد که در باورهای مذهبی در همه جای دنیا گاه جنبههای هویتی میچربد نه این که تعصب عقیدتی وجود داشته باشد و اگر اشخاصی اصرار دارند در دفاع از هویت است. «پیتر برگر» در کتاب «اعتقاد بدون تعصب» که در ایران در قالب «تجربه هنر و زندگی» زیر نظر خشایار دیهیمی ترجمه و منتشر میشود، مینویسد: «وقتی انسانها به مرور زمان با یکدیگر گفتوگو میکنند کمکم بر تفکر یکدیگر تاثیر میگذارند. با وقوع این «آلایش» مردم احساس میکنند که مشکل و مشکلتر میتوانند اعتقادات و ارزشهای دیگران را نامعقول و انحرافی بنامند و کمکم این فکر ریشه میدواند که شاید این افراد حرفی برای گفتن دارند. با این تفکر، تلقی قبلی از واقعیت که بدیهی تصور میشد، رنگ میبازد.»
مشاهده علاقه به زیست مدرن در عین وفاداری به ارزشهای فرهنگی خاطره بسیار شیرین و وجه امیدآفرینی بود.
از منظری دیگر و از وجه توریسم هم میتوان به قضیه نگریست. شاید در منطقهای که سرسبز نیست و جاذبه گردشگری چندانی ندارد صحبت از جذب توریست خیالپردازانه باشد. اما آیا گردشگر تنها برای تماشای موزه و سازه میرود و خود آدمها و مناسبات آنها جذاب نیستند؟
چند سال پیش که پژوهشگری درباره جاذبههای توریسم در ایران تحقیقی ارایه کرده بود به این نکته اشاره کرد که تا صحبت از جاذبههای ایران میشود همه از تاریخ و تمدن آن که قدمتی بیش از پیشینه ادیان دارد صحبت میکنند یا به میراث فرهنگی و سنتها و بناهای تاریخی و تنوع آب و هوایی میپردازند که هر چند در نوع خود درست است اما ایران بعد از انقلاب ۵۷ میتواند برای غربیها یا توریستهای دیگر غیرغربی این جاذبه را هم داشته باشد که با مسلمانانی روبهرو شوند که مانند اعراب زندگی نمیکنند و نمیاندیشند. با نوع حکومتی اشنا شوند که در راس آن هم رهبر قرار دارد و هم رییس جمهوری و از این نظر در دنیا منحصر به فرد است. از نگاه او جاذبههای منحصر در پدیدههای فیزیکی نیستند و آن قدر که حجاب زنان در شهرهای بزرگ برای او جالب بود موارد دیگر نیست. چون هم به هر حال حجاب است و هم گاه آنچه حکومت و مذهب میخواهد الزاما نیست. هم سنتی است چون به هر روی موی را میپوشانند و هم مدرن است چون گاه در برخی از انواع مانتو، جذابیتها و برجستگیها حتی از پوششهای متعارف غربی بیشتر جلب توجه میکند. این نگاه پژوهشگر توریسم است به جاذبههای ایران و خصوصا شهرهای بزرگ و مدرنتر مثل تهران و شیراز و تبریز و رشت و به اصفهان و یزد که میرسد به جنبههای تاریخی بیشتر میپردازد و در مشهد اهمیت مهمترین زیارتگاه شیعیان پس از حج و البته حج نزد اعراب زیارت به مفهوم شیعی تلقی نمیشود.
در داخل هم اگر قصد از سفر تنها تفریح و تفنن در معنای مصطلح آن نباشد مردمان شهرها و ارتباطات و مناسبات آنها که در مواردی مانند همین شهر «اوز» از بسیاری از شهرهای بزرگ انسانیتر و سالمتر و پاکیزهتر است نیز خود موضوعات جاذبی هستند.
جدای این که برای توریسم ورزشی مناسب است و آبانبارهایی که توصیف شد و نمکزارها برای خارجیها جذابیت دارد و اگر همتی شود میتواند علاقهمندان به اسبسواری و شکار بیآسیب به محیط زیست و ماشینسواری در صحرا را جلب کند. موارد اخیر البته در حال حاضر تنها در حد پتانسیل هستند و از قوه به فعل درنیامدهاند و بعد از این منطقه به درگاهان قشم بروند و قشم زیبا را نیز ببینند.
اگر بگذارند در این مملکت سرمایهگذاری شود، اگر عفو عمومی صادر شود و این همه ایرانی خارج از کشور بتوانند بازگردند و پول بیاورند، رونق و اشتغال ایجاد میشود. اشتغال تنها با ایجاد کارخانه شکل نمیگیرد. اگر هم هیچ یک از اینها را نمیخواهند انجام دهند حداقل به خواست مردم و به تنوع فرهنگی و قومیتی و زبانی و عقیدتی احترام بیشتر بگذارند و صدا و سیما به جای اصرار بر تحمیل ایدئولوژی با یک قرائت خاص و تاریخ به شکل دستچین یا دستکاری شده ارتباطات فرهنگی را عمق دهد.
در این سفر آموختیم که مشکل اصلی بودجه نیست. مدیریت است. مرکزگرایی افراطی است که همه را چشمانتظار کمک از مرکز نگاه داشته است.
مهمترین وجه زندگی مدرن استفاده از فناوری نیست. احساس بلوغ و خودبسندگی است و مشاهده این بلوغ فرهنگی در خطهای که در نگاه بیرونی تنها با بیآبی و محرومیت تصور میشود خیرهکننده بود.
نکته پایانی نیز این که اشارات مکرر به کمکهای مردم لارستان برای نهادسازی و توسعه خطه خود به این معنی نیست که الزاما همه ثروتمندند. توصیف بهتر این است که اهل سخاوتاند و چه بسا کسی که در کویت یا امارات کارگری میکند اما سهم خود را برای توسعه شهر و زادگاه در ایران میپردازد.
این گزارش تنها چند ساعت پس از پایان این سفر کوتاه نوشته شد و چون تا زمان انتشار فاصله چندانی باقی نیست طبعا مجال پرداختن به همه جوانب فراهم نیامد. سفرنامه هم نبود و با او هدف اصلی تحریر شد:
نخست این که لطف امیدجوان خوانهای لارستان و خاصه «اوز» را پاسخ گفته باشیم و نیز محبت میزبان – رییس دانشگاه آزاد اوز – را و دیگر و مهمتر این که اگر مردان دولت نیز میخوانند چنانچه وزارت کشورند، شرط ارتقای «اوز» از «بخش» به «شهرستان» را تنها در جمعیت ندانند. اگر در وزارت ارشادند به نشریات محلی یاری رسانند. یارانه حق اینهاست نه روزنامههای سراسری متصل به بودجه عمومی. اگر در حوزههای دیگر فرهنگی فعالیت میکنند برای احیا و معرفی زبان لارستانی بکوشند. برای مردانی چون محمد صدیق پیرزاد با ۷۰ سال فعالیت فرهنگی و اداری سالم آیین نکوداشت برپا کنند و قدر مدیرانی چون عبدالعزیز خضری را بدانند. اگر در دانشگاه آزادند تنها چرتکه نیندازند که فلان واحد میصرفد یا نه و اگر چون من هستند و خیلی سفر نمیکنند بدانند باید رفت و باید دید. اگرچه وقت چندانی نداریم و خیلی زود، دیر میشود…
لینک کوتاه:
دیدگاه بگذارید