با نیکوکاران ماندگار
.
عبدالعزیز خضری، مدیر مسئول پایگاه خبری پیام دانش و فصل نامه با پیام دانش اوز:
شکلگیری زندگی کاری افراد بعد از خانواده و دستگاههای آموزشی به ارتباط با افراد مختلف نیز برمیگردد که تأثیر آن کمتر از دو مورد اخیر نیست.
سال ۱۳۵۰ حدود شش ماه در کسوت معلمی، و در مدرسه بازرگانی اوز به چیزهای زیادی دستیافتم که بهترین برداشت، این بود که آموزگاری غیر از سواد به تجربیات رفتاری و گفتاری احتیاج دارد.
اردیبهشت سال ۱۳۵۱ خدمت دوساله سربازی را در شهرهای تهران، شیراز، دزفول و اهواز گذراندم تا پس از چند ماه انتظار به استخدام جمعیت شیر و خورشید سرخ اوز درآیم. آشنایی با محمد محمودی که به دوران قبل از سربازی نیز میرسد به نزدیکی روزانه تبدیل شد تا جدا از کار کردن با مدیران مافوق قبلی، از تجربیات وی در سمت مدیرعامل و اولین مدیر ثابت در سوابق شغلی خود بهره ببرم. مرحومان دکتر محمد رفیع صدیقی، محمد رفیع بهروزیان، محمد یوسف نامی، محمد احمدپور و غلامرضا اسکندری از اعضای هیئتمدیره این جمعیت بر دایره ارتباطات و فعالیتهای اجتماعی شهری راقم افزودند.
در سال ۱۳۵۳ میل و علاقه به مطبوعات باعث شد ارتباط بیشتری با عبدالرزاق فاضلی که نمایندگی نشریات موسسه اطلاعات را عهدهدار بود، داشته باشم. وی چندی بعد به بندرعباس عزیمت نمود و مسئولیت مطبوعاتی نشریات اطلاعات واقع در خانه مرحوم فریدی (مغازه فعلی فروش گوشیهای تلفن همراه) به عهده گرفتم و عصرها در آن مشغول شدم.
ازآنجاییکه موضوع این مقاله، موسسه استخدامی است، خاطرات روزنامهنگاری را به وقتی دیگر موکول میکنم.
با وجودی که کار خاصی در شیر و خورشید نبود ولی اول وقت حاضر بودم و درباره مسائل گوناگون با مدیرعامل به گفتگو مینشستیم.
سال ۱۳۵۴، با حضور اتفاقی دکتر محمود دادوند که برای شرکت در مراسم عروسی به اوز آمده بود فرصتی پیش آمد تا به مرور خاطرات دوران هم خانگی در اصفهان و در سال ۱۳۴۹ که من دانشآموز سال ششم دبیرستان و دکتر دادوند دانشجوی سال آخر پزشکی بود، بپردازیم و در حاشیه مراسم، از وضیعت شهر و شغل طرفین جویا شویم.
در حین صحبت و بیان محل کار و با توجه به آماده بودن ساختمان برای فعالیت درمانی (بخشی از اعتبار ساختمان، از محل خیریه شادروان حاج محمد رافعی تأمینشده بود) از وی دعوت کردم لااقل برای راه اندازی زایشگاه یک سالی به اوز بیاید. دکتر از میزان حقوق پرسید، قبل از اظهارنظر من، احمد خضری که همراهم بود، گفت: ماهی دوازده هزار تومان. البته جواب وی بدون هرگونه اطلاعی از جدول حقوقی جاری در شیر و خورشید بود و برای من که کارمند موسسه بودم رقمی غیر مستند بود و چارهای جز سکوت به نشانه تایید نداشتم.
روز بعد موضوع را با مدیرعامل در میان نهادم و با واکنش مثبت و استقبال گرم وی مواجه شدم و خود نیز از طریق تلفن راه دور که فقط در تلفنخانه شهری «لار» بود، تماس گرفت و دکتر را تشویق به آمدن کرد.
خوشبختانه این پزشک مدتی بعد پاسخ مثبت داد.اوز سال ۱۳۵۴ با امروز تفاوتهای زیادی داشت. وضع برق و آب مطلوب نبود. البته این را نباید نادیده گرفت که زحمات به وجود آورندگان برق خصوصی اوز که لولهکشی آب را نیز انجام داده بودند شایسته قدردانی است اما جوابگوی نیازهای فنی و جمعیت رو به گسترش برای بهرهمندی از خدمات رفاهی نبود.
آن روزها نانوایی هم نبود حالا مهمانپذیر و غذاخوری جای خود داشت.
با این شرایط به خاطر محلی بودن مسئولان و با توجه به تلاشهای دکتر دادوند و آمدورفتهای افراد، در خانه محمد محمودی سخاوتمندانه پذیرایی میشدند که در این نگارش لازم است به نقش و زحمات همسر مدیرعامل برای این مهمانپذیری و تکریم مهمانها اشاره شود تا در یادها ماندگار بماند (ورود به جزییات در حوصله این مقاله نیست).
آمدن دکتر دادوند سبب شد مرحوم عبدالحمید نامور که در شیر و خورشید تهران کار میکرد خود را به اوز منتقل کند. نامور از افراد فعال و پرتحرک اجتماعی بود و همکار بودن با وی سبب شد دامنه فعالیت نگارنده را در شهر از گستردگی بیشتری برخوردار کند.
آنموقع مردم مطالباتی چون آموزش و پرورش منطقهای، حوزه نظاموظیفه، تأسیس دانشگاه، قرار گرفتن زیرپوشش شبکه سراسری برق و ارتقای بخش اوز داشتند.
با وجود دایر بودن بخشداری و شهرداری مرجع مدنی خاصی برای پیگیری خواستهها وجود نداشت.
عزیمت به تهران که شخصی و یا بهاتفاق دکتر دادوند، محمودی و نامور و نیز احمد خضری به خاطر تحصیل در تهران صورت میگرفت، فرصتی ایجاد میکرد تا علاوه بر کارهای شیر و خورشید به مؤسسهها و وزارتخانههای مرتبط با مطالبات نیز مراجعه شود.
طی تردد روزانه در تهران، نشانههای مختلفی توجهمان را جلب میکرد که مشاهدهی تابلوی انجمن محلی در یکی از محلههای تهران از جملهی آنها بود؛ بنابراین، جویای چگونگی فعالیت انجمن از صاحب آن مکان شدیم و آن را نهادی برای دریافت خواستهها و انعکاس به مراجع دیدیم. در بازگشت به اوز و با صلاحدید زعمای شهر از جمله شادروان حاج شیخ محمد فقیهی، مفتی، محمد یوسف نامی و مرحوم محمد احمدپورکه نماینده مردم در انجمن شهرستان بود، تصمیم به تشکیل انجمن محلی در اوز گرفتیم.
طی فراخوانی وکمک افراد پیشگفت و محمد سعید صمدی با رأیگیری مخفی نفراتی برگزیده شدند که به تعبیر جمعی به خاطر تعداد محدود رأیدهندگان، هیئت منتخب، مورد اعتراض واقع شد ولی چند روز بعد و بااطلاع رسانی بیشتر، فراخوان تکرار شد و هیئت «انجمن محلی اوز» با ترکیب مرحومان (محمد یوسف نامی، محمود پیشداد و عبدالحمید نامور، محمد وحدانی و عبدالعزیز خضری) انتخاب شدند.
نگارنده که منتخبشده بود سنی بیشتر از ۲۳ سال نداشت و در جمع افراد معترض غریبه به نظر میآمد، اما با گذشت زمان پذیرفته شد.
انجمن اقدامات و نامهنگاریهای زیادی صورت میداد، بهگونهای که استاندار وقت استان فارس (مرحوم منوچهر پیروز) بهتندی پرسیده بود این انجمن چه تحفهای است و گفته میشد میخواهد دستور انحلال آن را صادر کند.
موضوع انجمن محلی نیز مورد فرعی مطلب است و نیاز به شرحی جداگانه دارد، اما زحمات اعضای آن بهویژه محمد یوسف نامی در مقام رئیس انجمن که آدمی خونسرد بود و منزلش پایگاهی برای گردهماییها و درش به روی نشستهای انجمن باز بود، جای تاکید دارد.
(مجدداً اصل موضوع دنبال میشود.)
مرکز درمانی در شرف تأسیس اوز با تجهیزاتی که از تهران میرسید آماده افتتاح میشد.
علاوه بر نیروی کار بومی، دو پرستار هندی نیز به اوز اعزام شده بودند که به لحاظ نبود محل اسکان، این دو، شاید بیش از یک ماه در منزل نامور ساکن شدند؛ هرچند، طولانی شدن محل اقامت بهسختی قابلپذیرش و حوصله میزبان بود ولی همراه بقیه مشکلات تحمل میشد. با افزوده شدن نیروهای دیگر پیراپزشکی خانهای اجاره شد و با وجود معضلات خاص مخصوصاً قطعی برق و آب، همه در آن استقرار یافتند.
اسفند ۱۳۵۴ بیمارستان ۲۰ تختخوابی بانام «امداد» که قرار بود بهعنوان زایشگاه شروع به کار کند با جدیت و جرات عملگرایانه دکتر دادوند در تهران و زحمات مدیرعامل و کارکنان بیتجربه شروع به فعالیت کرد.
فعالیت بیمارستان تازه تأسیس که بعد از لار دومین مرکز درمانی محسوب میشد، چنان بر سر زبانها افتاد که علاوه بر لارستان که در آن زمان، شامل مناطق گراش، خنج، لامرد و مهر نیز میشد (و اینک خود شهرستانهای آباد و پررونقی هستند) بیماران استانهای هرمزگان و بوشهر نیز از مراجعهکنندگانش بودند.
کار سخت و طاقتفرسا بود اما همه ازجمله کارکنان اعم از بومی و غیربومی، مدیرعامل، وقت و بیوقت و حتی روزهای تعطیل زحمت میکشیدند.
یکی از روزها، «دکتر دادوند» مبلغ دریافتی خود را که کمتر از چهار هزار تومان بود نشانم داد و پرسید مگر نگفتی حقوق پزشک، معادل ۱۲ هزار تومان است؟
و این دریافتی یکسوم آنهم نمیشود، جوابی جز تبسم نداشتم (البته من نگفته بودم).
رونق بیمارستان بهمرور بیشتر و پزشکان دیگری نیز که از هندوستان بودند به کادر پزشکی افزوده شدند تا به سال ۱۳۵۷ رسیدیم که اوج کارکرد بود و با شرحی که در شماره قبل نوشتم قرار بود با مساعدت نیکوکاران مقیم دبی و با محوریت مرحوم محمد هاشم بهروزیان و جمعیت شیر و خورشید سرخ، بیمارستان مجهزتری ساخته شود که با وقوع انقلاب اسلامی، انجام نشد و دکتر دادوند با ویژگی مدیریت «جسور و توانمند»، اوایل ششماهه دوم سال ۵۷ و پیش از پیروزی انقلاب اسلامی برای ادامه تحصیل به آمریکا عزیمت نمود.
باید گفت اعمال نیک نامبردگان هنوز در اذهان افراد مطلع باقیمانده است.
نگارنده وظیفهی خود میداند رویدادهای تأثیرگذاری را که خود از نزدیک خبر داشته در صفحات مجله مکتوب کند تا نسل حال و آینده با آن بیگانه نباشند. بدیهی است هر دستآوردی از پیشینیان که با زحمت و تلاش همراه بوده است میتواند الگویی برای افراد و آیندگان باشد تا اعمال مثبت خود را به گذشتگان پیوند و بر حفظ و اعتلای میراثهای انسانی اهتمام ورزند.
منبع: شماره دهم فصل نامه با پیام دانش اوز
لینک کوتاه:
آمدن آقای دکتر دادوند درآنزمانه که دکتر در ایران خیلی خیلی کم بود برایم جالب وخواندنی بود باید تحسین کرد متاسفانه چیزیکه این غیرت وتعصب کمتر درپزشکان ما دیده میشودواگر درزمان حال پزشکان میایند ویا مطب میزنند بخاطر ازدحام دکتر درشهرهای مرکزی وجذب نشدن است و الا بعید بود میآمدند اوز یا بروستاها میرفتند
خاطرات راه اندازی بیمارستان و زحمات افرادی مانند اقای دکتر دادوندو اقایان محمودی و نامور و سایرین جالب بود و البته خیلی مختصر میباشد و میتوانست از مشکلات و تلاش افراد موًثر ومعتمد بزرگان اوز باید قدردانی کرد و مطالب میتواند مفصل تر باشد اما همین مختصر مطالب هم اگر جوانان امروزی مطالعه نمایند میتوانند مشکلات گذشته مردم اوز را تا حدودی تصور و درک کنند اما شنیدن کی بود مانند دیدن .به هرحال زحمات ریادی در اوز با وجود محرومیتهای متعدد در اوز و با کمک خیرین محترم کشیده شده است تا ایکه اوز اکنون به وصعیت کنونی رسیده… ادامه »
شرح حال گشتگان نوشتن بسیار ارزنده و برای همه مفید است ومنهم میدانم در یک خاطره نویسی نمی شودبه همه اشخاص خوشنام پرداخت ولی نویسنده بایستی بدون هیچ ملاحظه یا وابستگی به افراد حاظر که باگشتگان نسبت دارند، مطلب بنویسدما در اوز اشخاصی مثل مرحومان حاج محمد رحیم، مصباح دیوان، برادران بدری، دانشمند، رییس محمد ابراهیم سوداگر، خواجه یوسف طاهری، حاج عبدالله یزدانی، حاج عبدالله ومحمد علی فریدی و خانواده زرنگار و دیگران داشتیم که ازخدمات بسیار بالایی نسبت به این اشخاصی که آورده شده داشته اند پس در خاطره نویسی و نامبردن از اشخاص خدوم بایستی اولویت بندی شود
در مورد خاطرات افراد نامبرده سن نویسنده به دوره افراد مذکور قد نمیدهد اینگونه خاطره وظیفه افراد مسن تر و قدیمی تر میطلبد از جمله گفته میشود آقای عبداله کمالی که اکنون گفته میشود دچار بیماری و کهولت سن شده است مطالب بسیار زیادی از تاریخ مردم اوز نوشته اند و لازم است نوشته های ایشان توسط افراد خیر به چاپ برسد و خودشان توانایی چنین کاری را ندارند و لازم در این زمینه افراد دلسوز به کمک فرزندان ایشان این امر خیر انجام گیرد
خدا رحمتشان کند همه این افراد در روزگار خود منشا خیر وبرکت بودند اما نسل امروز اوز بابد بیشتر با خیران ونیکوکاران حاصر ودر قید حیات ا شنا شوند وهمراه با مسولین ومعتمدین امروز برای توسعه وپیشرفت اوز همگام شوند زیاد در زمان گذشته نباشیم ودر حال حاضر زندگی نماییم همت بلند خیرانی مانند امیدوار راه پیما جنگجو رمین پیما فقیهی نزاد شبخ عبدالقادر محمد نامی وبرادران خضری امینی سلحشور دانشپور و……… دا گرامی بداریم
با سپاس از خیران بزرگوار خدا رحمتشان کند همه این افراد در روزگار خود منشا خیر وبرکت بودند اما نسل امروز اوز بابد بیشتر با خیران ونیکوکاران حاصر ودر قید حیات ا شنا شوند وهمراه با مسولین ومعتمدین امروز برای توسعه وپیشرفت اوز همگام شوند زیاد در زمان گذشته نباشیم ودر حال حاضر زندگی نماییم همت بلند خیرانی مانند امیدوار راه پیما جنگجو رمین پیما فقیهی نزاد شبخ عبدالقادر محمد نامی وبرادران خضری امینی سلحشور دانشپور و……… دا گرامی بداریم این کامنت بحایی است ولی درباره حاج مصطفی سلحشورخیر بزرگ اهل محلچه ویوسف راهپیما بانی بیمارستان جدید اوز چیزی نوشته… ادامه »
خیرخواهی بنام مستعارکامنت داده که این نویسنده قدش مناسب نوشتن این خاطره نیست احتمالآ قد فرستنده به خاطره نوشتن میخورد بهتره خودشان دست بقلم بشوند تامردم از خاطره نویسی ایشان فیض ببرند
پاسخ به اقای سعادت منظور از قد به اصطلاح منظور از نظر سنی میباشد که سن و عمر طولانی تری دارند وگرنه من طی دو کامنت از اقدام خاطره نویسی نویسنده محترم تقدیر کردم و منطورماین بود که افرادی که دارای عمر طولانی تری دارند و خاطرات بیشتری از گدَشته اوز دارند دست به قلم ببرند و خاطرات مردم اوز چه خوب و چه بد و یا تلخ با شیرین را بنویسند تا جوانان اوزی از رنج و مشفت و حوادث شیرین مردم در گدَشته مطلع شوند . بنده از نطر سنی قدمن به سن بالا نمیخورد.و خدای نکرده قصد… ادامه »