برگی از تاریخ شکل گیری دانشگاه آزاد اسلامی مرکز اوز قسمت سی و دوم
عبدالعزیز خضری: تمرکز بر انجام نمای ساختمان زیاد بود حتی وقتی خودمان می خواستیم وارد ساختمان شویم کمبود آن را عمیقا لمس می کردیم.
عبدالقادر فقیهی در شیراز به سر می برد به اتفاق ابراهیم فقیهی فرزند حاج شیخ محمد فقیهی، مفتی متوفی، رفتیم باغ وی در شهرک صدرا و از ضرورت کمک مجدد برای دانشگاه صحبت کردم. بانی دانشگاه خواست اواسط رمضان که در تیرماه سال ۹۴بود به دبی برویم.
در اوز و جلسه هیأت اجرایی که موضوع را مطرح کردم اعضا همیشگی، محمد صدیق پیرزاد، احمد خضری و احمد صمدانی برای همراهی موافقت کردند اما پیرزاد موافق رفتن به دبی در ماه رمضان نبود. البته موضوع دیگری را مطرح می کرد ولی استدلالش در ماه رمضان منطقی به نظر می رسید.
رمضان سال ۹۴ اوج گرمای تابستان به خصوص در دبی بود و برای پیرزاد با این سن و سال راحت نبود. هیات دانشگاه آزاد در موقعیتی نبودند که دراوز ویا دبی یک جا بنشینند پول برایشان آورده شود خود باید پاشنه می کشیدند ودر کوچه و بازار راه می افتادند، درست که با ماشین رفت و آمد می کردیم ولی ناچارا بایستی خیلی از جاها را پیاده طی کرد.
البته مساعدت های عبدالقادر فقیهی که ساختمان بیمه، اتاق هتل برای پیرزاد و بعضا خودرو بیمه را در اختیارمان گذاشته بود و احمد خضریان که با خودرو خود و با پذیرایی در بهترین جاها همراهی مان می کرد هیچ موقع نباید نادیده انگاشته شود.
پیرزاد گفت خودش با شیخ صحبت و نظرش را برای سفر بعد از رمضان جلب می کند و این گونه شد. و اما برای ویزا اقدام صورت پذیرفت و احمد خضری به همراه خانواده در ماه رمضان رفتند.
با پایان یافتن رمضان طی تماس با شیخ وی اظهار کرد ناچار است به انگلستان سفر کند. وی گفت به مدیر بیمه توصیه لازم را خواهم داد اما محمدصدیق پیرزاد در این سفر همراهمان نیامد، شاید سفر فقیهی از مهم ترین دلایل بود.
البته نبودن عبدالقادر سخت می گذشت ولی می بایست می رفتیم. ۲ مرداد ۹۴ نگارنده و احمد صمدانی از طریق فرودگاه های دبی و شارجه رهسپار امارات متحده عربی شدیم. شنبه بیمه تعطیل و از روز یکشنبه ۴ مرداد هر سه نفر احمد خضری، احمد صمدانی و راقم در بیمه حاضر شدیم.
اسحاق خضریان مدیر سابق بیمه که پس از یک سال در مسئولیت مشاوراز بیمه رفته بود با وجود همراهی مهرداد فرزند شیخ عبدالقادر فقیهی که اینک مدیریت بیمه را به عهده داشت و به اتفاق محمدشریف صادقی، معاون بیمه، هردو با برخورد خوب آمادگی خود را برای همراهی با هیأت ابراز داشتند.
نقش اسحاق از اهمیت زیادی برخوردار بود. وی کاملا با عبدالقادر هماهنگ و کوچکترین موضوع را سریع با وی به مشورت می گذاشت و با اعتمادی که فقیهی به او داشت کارها سرعت می گرفت. بنابراین وزنه سنگینی به حساب می آمد. با وجودی که محدوده ساختمان بیمه در میدان جمال(بنی یاس) تا ریم (محل استقرار عبدالقادر) در اختیارمان بود و از آرامش بیشتری برخوردار بودیم اما خلای اسحاق حس می شد، خواستم بیاید بیمه اما نپذیرفت، گفت شاید به صورت موردی بیایم.
دیدم اسحق خضریان تمایل به آمدن ندارد و نیامد احمد خضریان،عبدالله نظری، عبدالعزیز ملکی و محمد نامی خارج از دبی بودند ولی احمد خضریان گفت خواهد آمد. در گفتگو باعنایت اله نامور، دبیر هیأت امنا دفتر دبی، اظهارکرد: موقع مناسبی به دبی نیامده اید. علاوه بر گرم بودن هوا بیشتر اعضا خارج از دبی هستند. وی معتقد بود وجود شیخ عبدالقادر فقیهی ضروری است و غیر از رییس، نائب رئیس ها، هم دبی نیستند. خواستیم به عنوان دبیر با حضور حداقل اعضایی که در دبی هستند ولو۳ نفر نشستی را ترتیب دهند جواب داد به جایی نمی رسیم. با فوزیه خضری، دبیر دیگر تماس گرفته شد و او ما را به سمیر پیرزاد ارجاع داد به هر حال متوجه شدیم اصرارکردن نتیجه ای دربر نخواهد داشت. سه نفری شروع به دیدار و ملاقات با خیراندیشان کردیم. روزهای هفته یکی بعد از دیگری به سرآمد و چیزی حاصل نشد. ولی بیمه را پایگاه قرار دادیم و ناهار نیز تا زمانی که حاج احمد خضریان دبی نبود همان جا وبه دعوت شیخ صرف می شد.
احمد صمدانی در اوز قرار گذاشته بود به خاطر همراه داشتن همسر و دخترش فقط صبح ها هیأت را همراهی کند وی در دبی که شروع به تلاش کردیم صبح و عصر همراهی کرد و گفت تا آخر هفته کامل خواهد آمد ولی هفته بعد پوزش خواست.
نویسنده مطلب از درون غصه می خورد و ملاحظه دو نفر همراه که احساس می کرد پاهایشان را سخت به زمین نمی گذارند و حوصله شان سر می رود، موجبات ناراحتی راقم را بیشتر فراهم می کرد.
وقتی وارد مغازه ای می شدیم انتظار بود پیشگام باشم و این برای خود من نیز ناگوار بود.
در هفته بعد، با وجودی که شنبه ها بیمه تعطیل بود از مهرداد فقیهی تقاضا کردم در صورت امکان عبداله رئیسی سرایدار بیمه در را باز کند تا همراهان به خصوص احمد صمدانی که در اوز قول گرفته بود چون همسر و دخترش همراهش هستند پس از هفته اول، هفته بعد را در اختیار خود وخانواده باشد، برای بررسی وضعیت ۳نفری دورهمی داشته و همین کار هم شد.
در جمع سه نفره با احمد خضری و احمد صمدانی گفتم واقعا هفته قبلی برای همه سخت گذشت و بیشتر از همه برای خودم و اضافه کردم شرمنده شما هستم ولی تصمیم دارم باز پیش نیکوکاران بروم ولو که خواهش و التماس نمایم و درخواست کمک کنم. به آن دو گفتم مزاحم شان نمی شوم چون سال ها دارید زحمت می کشید و افزودم خودم هم با توجه به حل مشکل زمین، اتمام فاز یک، حل مساله آب و برق و تثبیت جایگاه دانشگاه می توانم کنار بکشم ولی به خاطر اعتماد مردم چنین اجازه ای را نمی توانم به خودم دهم.
و جواب گرفتم تو را تنها نخواهیم گذاشت. بیمه را ترک و اولین جایی که وارد شدیم مغازه خواجه عبدالرزاق نامور بود که هفته قبل نیز دیدار داشتیم. بدون مقدمه و با صراحت جریان را مطرح و افزوده شد می خواهیم کار نما را شروع کنیم و به کمک خیراندیشان احتیاج است. خواجه عبدالرزاق با بیان اینکه «عزیز دست به کار سختی زده ای»، جواب داد: باشد با عمویم خواجه عبدالحمید نامور(مرحوم) تماس می گیرم کمک کند البته مبلغ را نگفت ولی اتفاق خوشایندی بو دولو که منجر به کمک یک میلیون تومانی می شد.
در دیدار با حاج عبدالرحمان قاسمی (تاجران) از زمان مدیریت بیمارستان آشنا شده بودم و متاسفانه به علت نوعی بیماری از تمرکز همیشگی برخوردار نبود وقتی خواستار کمک شدیم و جواب منفی گرفتیم و اکبر راستگو که شغلش کارهای الکتریکی است و پیش وی نشسته بود، گفت: پنج هزار درهم کمک می کند و همان عصر رفته بود ۳ هزار درهم به ابراهیم فقیهی در مغازه احمد خضریان پرداخت کرده بود و ۲ هزار دیگر را به وقت دیگر موکول کرده بود.
با هماهنگی که از روز قبل جمعه با اسحاق خضریان کرده بودیم تا همراهی مان کند. حدود قبل از ۱۰ صبح آمد میدان جمال و چند نفر از جمله حاج عبدالرحمن فریدونی و فیصل نامی را ملاقات کردیم که موفقیت آمیز بود.
ناهار را در غذارخوری آبشار دعوت مان کرد وی با چند نفر از جمله حاج میر محمدرفیع امیری نژاد در کویت و شریف نامدار، نماینده حاج نادر نوروزی، نیز تلفنی تماس گرفت و نسبتا راضی کننده بود اما اسحاق روزهای دیگر نیامد، قرار بود احمد خضریان از آلمان به دبی بازگردد که خبر با نشاطی بود. صبح یکشنبه ۱۱مرداد۹۴ در بیمه جمع شدیم، بلافاصله آن جا را ترک و در مسیر احمد خضریان به جمع پیوست. نزدیک شرکت ناصر اسفندنیا بودیم پیشنهاد کرد برویم اما خودم نگران بودم که شاید تمایلی به دیدن ما نداشته باشد. ناصر در دیدارهای اولیه گفته بود معادل ۲۰۰ میلیون تومان کمک می کند اما در سفر قبلی جواب داد معذور است. او افزوده بود:
تا به حال که مردم کمک کرده اند به خاطر خدمات شما در بیمارستان بوده است و گرنه اوز نیازمند دانشگاهی دیگر نیست. نمی دانم ناصر اسفندنیا که کشتارگاه بزرگ مرغ ققنوس را با زحمت و تلاش ایجاد کرده و اکنون از افتخارات اقتصادی شهر محسوب می شود و مطمینا ساختمان دانشگاه آزاد با بولوار ساخته شده را دیده و می بیند یا با دنبال کردن مرتب خبرهای پیام دانش، هم همین نظر را دارد؟.
با این حال رفتیم ناصر(نفر اول سمت چپ تصویر) نبود اما برادر وی غلام علی اسفندنیا نشسته بود پس از احوالپرسی به شدت ناراحت به نظر می رسید وی به نوعی از هزینه زیادی که در ساخت خوابگاهی در دانشگاه پیام نور کرده بود گله داشت.
البته ما به گوش بودیم حرفی نمی زدیم. او نهایتا اظهار کرد هیچ کمکی به اوز نخواهد کرد. جمع ساکت نشسته بود. پرسید چرا چیزی به زبان نمی آورید. جواب داده شد به نام دانشگاه آزاد آمده ایم و صلاح نیست در موسئسات دیگر وترد شویم، راقم افزود:
این دانشگاه خیّر خاص با پول اولیه پشتش نبوده و با مشارکت همگانی درست می شود. هر بار می آییم قصدمان را مطرح می کنیم و بر شنونده است که آیا دستمان را می گیرد. موضوع را با نمازگزار در مسجد مقایسه کردم که موقع دعا به درگاه الهی نمی داند آیا دعایش پذیرفته یا رد می شود. ولی به عبادت تا سرحد مرگ ادامه می دهد و ما هم رفتن نزد نیکوکاران برای کار مردمی را نوعی عبادت می دانیم و باز هم خواهیم آمد. واقعیتی از زمان مدیریت بیمارستان امیدوار که به اتفاق مرحوم حاج عبدالله خضریان سال ۱۳۷۵رفتیم دفتر یکی از فرزندان قرقاش معروف( احتمالا نامش عبدالله حاج علی قرقاش و گویا به رحمت ایزدی پیوسته است) که درگام اول به تندی تحویلمان نگرفت ولی به خواهش نویسنده ودرمسئولیت مدیر بیمارستان که تقاضای دقایقی سخن کردم، اجازه داد وهمه راشنید، گفتم این خیرات مردمی در مقابل کمک های ذی قیمت دولت و وزارت بهداشت می تواند به گستردگی کمک دولت وکارایی بیش از حال بیمارستان بیافزاید، پرسید واقعآ دولت کمک می کند جواب مثبت بود، افزود خودت مال کجایی؟ جواب دادم اهل اوز و پسر عموی همین شخص (مرحوم حاج عبدالله خضریان)، تبسمی کرد و خواست برویم نزد پسرش و همین کار را کردیم که پدر آمد به انگلیسی چیزی گفت و رفت و پسر که جوانی خوشرویی بود یک میلیون تومان که ۱۷هزار درهم آن زمان می شد، هدیه داد،غلام علی اسفندنیا به دقت به حرفهایم توجه داشت، البته همراهان نیز قبلا صحبت کرده بودند.
پس از پایان حرفم شماره حسابی از من خواست. شماره (۰۲۰۰۲۸۳۹۹۵۰۰۹)هیأت امنا در بانک ملی اوز را دادم بلافاصله با کسی در ایران احتمالا بندرعباس تماس گرفت شماره را داد و صاحب آن را خواست.
گوشی روی بلندگو بود پس از چندی گفته شد حساب به نام هیأت امنای دانشگاه آزاد اسلامی اوز است. اسفندنیا خواست ۳۰ میلیون تومان واریز شود.
روز خوب و راضی کننده ای بود. غلام علی اسفندنیا پیش از این نیز مبلغ بیست میلیون تومان اهدا کرده بود، قبل از خداحافظی هر کدام یک چای خوش طمع دیگر نوشیدیم و به فعالیتمان با انگیزه بیشتری ادامه دادیم.
یک روز محمود خضریان سه نفرمان را به مهمانی و گردش در دبی دعوت کرد.
ناهار در غذاخوری عراقی در نوع خودش جالب بود. یک نفر مامور بود همین که استکان چای تمام می شد بدون پرسش آن را پر می کرد.
گردش در جاهای دیدنی و شام در رستورانی وسط دریا که نامش را به خاطر نمی آورم پایان بخش این روز گوارا بود که فکر کنم محمود خضریان حدود پنج هزار درهم( حدود ۲۴۵۰۰۰۰۰تونان امروز) هزینه کرد.
عبدالحمید عابدی، فرزند حاج محمدعلی عابدی، از جمله نیکوکارانی است که همواره جمع و راقم را با چهره ای خندان پذیرا بوده و در چند مورد دانشگاه را یاری رسانده است.
عصر یکی از روزها به دعوت عبدالرحیم شیخ محمدسعید فقیهی به برج آسمان خراش خلیفه(دبی) که بیش از ۸۰۰مترارتفاع داشت رفتیم و پس از گشت و گذار در بخش های مختلف برج در یکی از آپارتمان های میزبان به صرف شام دعوت شدیم.
دیدار با حاج محمدرسول فتحی و محمد حاج عبداله شمسی از خاطرات خوب این سفر است و روزی اول صبح به اتفاق ابراهیم محمدشریف فقیهی با نیکوکارانی دیدار کردیم که دارای دست آورد هم بود.
سعید پسرم به فلسفه، تاریخ و ادبیات علاقمند است و در این رابطه کتاب های زیادی را مطالعه می کند. او که در رشته مهندس معماری درس خوانده، دلبستگی اش به سه مقوله یاد شده بیشتر و با بهره گیری از این آموخته ها می شود گفت مشاور پدرش در تنگناها است و رهنمودهای معقولانه ارائه می داد. پندارهایش در تصمیم گیری های روزانه و موردی بعضاچاره ساز می گردید. روزی در جمع خانوادگی و در غذاخوری پاکستانی دعوت بودیم لپ تاپی که نمودارهای مختلف دانشگاه در آن بود به همراه داشتم و هر چند موقع غذا خوردن وشادی مهمانان انجامش سخت بود ولی جریان دانشگاه را برای حاضران توضیح و از دست آوردها و نیازها سخن گفتم و با کسی که با ماشین بر می گشتم گفت در هر موقعیتی برای هدفت می جنگی، جواب دادم این جنگ نیست بلکه سماجت و پیگیری در راه هدفی علمی، دانش و آگاهی افزایی مقدس و کوشش برای صلح است به نام دانشگاه.
در روزی دیگر و دیدار سه نفره با یکی از نیکوکاران، وی گفت: چندی قبل مبلغ ۲۵ هزار درهم برای دانشگاه پرداخته است. البته چنین پولی و از طرف این خیر به حساب دانشگاه نرسیده بود موضوع را پیگیری کردیم و کسی که پول را گرفته بود، گفت پرداخت شده ولی برای شورا و شهرداری اوز. نتیجه این شد که به حساب سازمان دیگر در اوز واریز گردیده بود البته این خیر در ملاقات مجدد و بازگویی شرح پیگیری گفت من به نام دانشگاه پرداخت کرده ام، با این حال ۱۵ هزار درهم و در همان موقع به دانشگاه اهدا نمود.
و دست آورد آن سفر حدود ۳۰۰ میلیون شد و شیخ عبدالقادر فقیهی با وجودی که در لندن بود، مرتب و تلفنی وضعیت را رصد و نویسنده سطور و همراهان را دلگرم و تشویق می کرد.
روز ۲۵ مرداد ۹۴ از فرودگاه لار به ایران برگشتم و صبح روز دوشنبه ۲۶/۰۵/۹۴ که نشست هم اندیشی به دبیری آمنه روستا ترتیب یافته بود به ارائه گزارش سفر پرداختم و پس از بیان گزارش اقدامات، همکاران موقعیت سفر هیأت به دبی را با وجودی که بانی دانشگاه در دبی نبوده و دارای دست آورد بوده است را به فال نیک گرفتند و آن را نشانه تلاش و باور افکار عمومی از واقعیت دانشگاه آزاد اسلامی قلمداد کردند.
و در رخدادی خوشایند در عرصه رسانه صدور پروانه انتشار پایگاه خبری اوز امروز به مدیریت ابراهیم احمدی از سوی معاون امور مطبوعاتی و اطلاع رسانی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در تاریخ ۹۴/۰۵/۳۰ بود تا اوز بعد از عصر اوز و البته به مدیر مسئولی محمد عسلی صاحب رسانه ای به مدیر مسئولی یک اوزی گردد و زمینه ای شد برای پایگاه خبری پیام دانش و در سال ششم فعالیت تا توسط پگاه بالانچی برای اخذ پروانه انتشار دست به کار شود.
لینک کوتاه:
دیدگاه بگذارید