برگی از زندگی “فرهاد قاضی زاده” مردی از جنس صبر که با ایمان زندگی اش را عوض کرد به قلم فایزه رضایی
به نام خداوند خطاپوش
فایزه رضایی، عضو گروه دوستداران بهداشت محیط زیست اوز:
فراقم سخت می آید و لیکن صبر می باید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
پا که به خانه اش گذاشتم چشمم به حکمتی افتاد و این جمله در ذهنم خطور کرد، امیدواری هم نعمتی است که خداوند به هر کسی عطا نکرده است.
امروز برگی از زندگی مردی را ورق می زنیم که لبخند از لبانش محو نمی شود، از وضعیت زندگی اش گلایه ای ندارد و در ۲۴ ساعت شبانه روز ذکر خدا بر زبانش جاری است.
فردی که از یک مرحله سلامت به مرحله سخت معلولیت رسید و با توجه به ندای درونی خیلی زود به زندگی شیرین تر از قبل بازگشت. او معتقد است که هر چیزی امانت از سوی خداست و زمانی می رسد که خداوند آنها را از انسان می گیرد.
آنچه در پی می آید گزیده ی خاطراتی از زبان مردی است که صبوری و استقامت را پیشه زندگی خود ساخته است.
آرام و شمرده سخن می گوید وقتی از سرنوشت خود می گوید :
فرهاد قاضی زاده هستم در یک روز سرد زمستان، ششم بهمن ماه ۱۳۴۵ از پدر عبدالرزاق و مادر فاطمه در شهر اوز متولد شدم، دوران تحصیلی را تا سوم راهنمایی در زادگاهم اوز گذراندم از سال ۱۳۵۹ تا سال ۱۳۶۳ به شاگردی در مکانیکی آقای علی بازرگان و مرحوم صدیق آزادی در مکانی که گاراژ مولوی نامیده می شد مشغول بودم. از همان اوان نوجوانی به پهلوانی و ورزش عشق میورزیدم گیربُکس ماشین را به تنهایی بلند کرده و جا می زدم هر چند که گیربکس وزن چندانی نداشت و متشکل از گلدان و کاور آلومینیومی، جعبه دنده چدنی و شافت فولادی بود ولی برای منِ چهارده ساله وزن سنگینی محسوب می شد.
در سال ۱۳۶۳ همراه با نیروهای بسیج به صورت داوطلبانه مدت کوتاهی به جبهه جنگ، در جزیره مجنون باتلاق هویزه رفتم. ابتدا از صدای توپ و تانک و خمپاره و بمباران می ترسیدم ولی این مسئله خیلی زود برایم عادی شد طوریکه جلوی سنگر با همسنگری ها گل کوچک بازی می کردیم.
در سال ۱۳۶۴ دوران سه ماهه آموزشی را در پایگاه هفتم شکاری شهید دوران در شیراز گذراندم و ادامه خدمت را تا پایان در پایگاه نهم شکاری بندرعباس بودم. بعد از فارغ شدن از خدمت سربازی، در کارگاه آقای مصطفی نامدار به شغل فنربندی ماشین و آهنگری مشغول شدم، در مدت هشت ماه که نزد ایشان بودم چنان به من علاقمند شده بود که اسم فرزند خود را که در آن سال متولد گشت، فرهاد نامید.
در سال ۱۳۶۷ جهت اشتغال به کار به دبی عزیمت نمودم و در فروشگاه ابزار آلات مشغول به کار گشتم.
بعد از پشت سر گذاشتن دوازده سال خاطرات تلخ و شیرین در سال ۱۳۷۹ به میهن بازگشته و در شهر شیراز ساکن شدم…
تا اینکه در بیست و دوم اردیبهشت ماه در اثر سانحه ناگوار واژگونی خودرو شخصی ام دچار ضایعه نخاعی شده و معلول گشتم. فاجعه مصیبت بارتر از آن بود که فکرش را می کردم ، این ضایعه روی تمام ارگان ها ی حیاتی بدنم تاثیر گذاشته بود بعد از گذشت مدت زمانی که به خود آمده و بحران ها را پشت سر گذاشتم به این می اندیشیدم که چه کسی و چگونه می تواند مرا یاری دهد تا به این زندگی جدید خو بگیرم. با وجود اینکه زمان زیادی از این حادثه تلخ نگذشته بود با استناد به سوره شریفه بقره آیه ۱۵۵… که خداوند متعال همه انسان ها را آزمایش می کند اما آزمایش و امتحان همه یکسان نیست من هم این گونه مورد آزمایش خداوند قرار گرفتم و همچنین سوره بقره آیه ۲۱۶… چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید حال آنکه خیر شما در آن است و چه بسا چیزی را دوست داشته باشید حال آنکه شرّ شما در آن است و خدا می داند و شما نمی دانید و این گونه بود که خیلی زود خود را یافتم و این واقعیت را پذیرفتم که زندگی ام به یک صندلی پیوند خورده و باید خود را پذیرای فصل تازه ای از زندگی جدید نمایم. سعی کردم با توکل به خدا بستر مناسبی برای بازگشت به زندگی فراهم سازم. در اندک زمانی به این باور رسیدم که این ضایعه پایان زندگی من نیست، منی که عمری را با هیجان زندگی کرده بودم این را قبول نداشتم که با این اتفاق زندگی برایم ممنوع شده باشد. از آن روز به بعد رابطه صمیمانه ای را با خدا برقرار کردم هیچگاه به درگاهش ناله نکردم، هیچگاه نگفتم خدایا چرا من؟! چرا این اتفاق باید برای من بیوفتد؟! وقتی که به زندگی گذشته خود می اندیشیدم می دیدم که در زندگی پا روی خیلی از واقعیت ها و اصول اخلاقی کشیده ام … به یاد می آورم زمانی که راه می رفتم آنچنان سرخوش بودم تو گویی که زمین زیر پای رستم می لرزد الان که با واکر به سختی راه می روم به این گفته مولانا می رسم که گفته است :
این جهان کوه است و فعل ما ندا، سوی ما آید نداها را صدا .
و این یک قاعده کلی است که از مکافات عمل غافل مشو…
روزی داشتم از کانالی مذهبی در تلویزیون به سخنان عالم دینی گوش می دادم و به یاد سخن معروف شاعر پرآوازه مولوی افتادم که عالمی را یک سخن ویران کند …
از آن روز به بعد خود را به خدا سپردم، گفتم خدایا راضی ام به رضای تو.
هر روز صبح خود را کنار پنجره اتاقم می رسانم به خدا سلام می دهم و می گویم خدایا مرا می بینی؟! و این گونه جواب می شنوم “و لَقَد خَلَقنا الإنسان و نعلم ماتوسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید” و ما انسان را خلق کرده ایم و از وساوس واندیشه های نفس او کاملا آگاهیم که ما از رگ گردن به او نزدیک تریم. (سوره قاف آیه ۱۶)
احساس وحشت و اضطراب از آینده مجهول را با ایمان و توکل به خدا حل کرده و ارتباط با کمال مطلق را آغاز نمودم.
برنامه من در طول شبانه روز به این صورت است که در طول روز ۶۰ رکعت نماز میخوانم, نماز تهجد، نماز سنت وضو، نماز سنت شفع، نماز سنت ضحی، نمازهای سنت قبلیه و بعدیه، نماز وتر، نماز اشراق (به اندازه حج عمره ثواب دارد)، ذکر دعاهای بعد از نماز، نمازهای فرض روزانه، خواندن آیه الکرسی، ذکر سبحان الله، الله اکبر و فرستادن صلوات در طول روز، ذکر قل هو الله، لا اله الا الله بحمد، لاحول ولا قوه الا بالله، سبحان الله العظیم (با وجود دو کلمه بودن وزن سنگینی در میزان حسنات دارد.) ، لااله الی الله انت سبحانک ( تو پاک و منزهی، ماییم که در حق خود ظلم میکنیم ) شبهای جمعه ابتدا ذکر ۱۰۰۰ و در ادامه ۳۰۰۰ بار صلوات به روح پاک رسول خدا در طول هفته ۱۵۰۰۰ بار صلوات و خواندن سوره مبارکه یاسین بعد از نماز صبح. (برای شمارش از کانتر شماره انداز استفاده می کند و عرق چین بر سر می گذارد)
در سال های ۹۰ ، ۹۱ ، ۹۲ ، ۹۳ بدون استثناء روزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه می گرفتم و دعا می خواندم به این روش قانع نشدم و از ابتدای سال ۹۴ شروع به گرفتن روزه داوودی کردم (حضرت داوود یک در میان روزه می گرفتند به همین خاطر این روزه، روزه داوودی نامیده می شود و حضرت رسول فرموده اند: بهترین روزه چه از لحاظ شرعی و چه برای سلامتی روزه داوودی است.) در طول روز نه گرسنه می شوم نه تشنه، در سحری هم به خوردن یک عدد سیب و افطار به خوردن خرما و ماست بسنده می کنم.
همانطور که خداوند در آیه مبارکه غافر آیه ۶۰ فرمود:《 وقال ربکم ادعونی استجب لکم 》 بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را … من هم خواندم و اجابت شدم.
برای دوستانم دعا می کنم و روزه می گیرم، آنها را به خواندن نماز تشویق می کنم .خداوند روی مرا زمین نمی اندازد خیلی از مشکلات شان حل شده است. هرگز نشده از خداوند تقاضایی داشته باشم و برآورده نشده باشد( امیدوارم سخنانم حمل بر خودستایی نشود)
زمانی در میدان سوارکاری برنده مسابقات بودم به ورزش دومیدانی عشق میورزیدم علاقه وافری به شکار داشتم به موسیقی علاقمند بودم ( زنده یاد ناصر عبداللهی از دوستان نزدیکم بود) عاشق سفر کردن بودم، به داشتن ماشین فولکس آمریکایی می بالیدم ، رفاه کامل داشتم …
خلاصه که تمام لذات دنیوی را تجربه کردم ولی آن زمان ها خدا را نداشتم از خدای خود دور مانده بودم… اگر خداوند زندگی سابق را به من برگرداند هم زندگی الان را با زندگی قبل عوض نمی کنم.
حال که چندین سال از این اتفاق گذشته، وقتی به گذشته می اندیشم اسمش را گرفتاری نمیگذارم از نظر من این، یکی از الطاف خداوند است. خدا مرا یاری کرد لطفش را شامل حالم نموده و به من زندگی دوباره بخشیده است. از درون زلال و شفاف شدم همچنان که مرداب از رودخانه پرسید تو چگونه انقدر زلالی؟ و رودخانه جواب داد ؛ من گذشتم تو هم بگذر، من مورد بخشش خداوند قرار گرفتم بخشیده شدم، دیگران را هم بخشیدم نه بخاطر اینکه محتاج بخشش من بودند بلکه بخاطر این که خود سزاوار آرامش هستم.
از او می پرسم
۱) شما که توکل به خدا را شعار اول زندگی خود قرار داده اید و این سبک زندگی برایتان نوعی موهبت الهی محسوب میشود چه صحبتی با هم نوعان خود که از این مشکل رنج می برند دارید ؟
نخستین گام به سوی تغییر، آگاهی است. زمانیکه به این باور رسیدند، چالش های بوجود آمده بعد از این مشکل را یک به یک پشت سر می گذارند.
۲) شنیده ام دست به خیر زیادی داشته و دارید.
در حد توانم انفاق کرده ، زکات و صدقه می پردازم ( امیدوارم خدا قبول کند )
۳) کتاب مورد علاقه اتان چیست؟ کتاب خواجه تاجدار جلد یک و دو را چندین بار خوانده ام. این کتاب را در تاریخ ۱۰ /۸ / ۱۳۸۴ از آقای رئوف کرامتی هدیه گرفته ام.
۴)از اطرافیان خود چه انتظاری دارید ؟
از کسی انتظاری ندارم دوستان و آشنا و همشهریان از سر لطف محبت دارند. من هم همیشه سعی کرده ام مهرورز باشم نه مهر طلب ( مثال باران باش نپرس که خانه خالی از آن کیست؟)
۵ ) بعضی از معلولان از نوع نگاه برخی افراد جامعه گله مندند نظر شما در این مورد چیست؟
ما متولد نشده ایم که با نگاه دیگران زندگی کنیم شاید نگاه خداوند به ما پر رنگ تر از نگاه او به سایر بندگان باشد.
۶) نظرتان در مورد گروه خودجوش دوستداران بهداشت محیط زیست اوز چیست؟
قدردانی می کنم از زحماتی که از سر خلوص نیت و دلسوزی برای شهرمان اوز می کشند؛ دست تک تکشان را به گرمی فشرده و اگر دست و پا داشتم حتما همراهی می کردم.
و اما کلام آخر؟
دلی داشته باشید سرشار از عشق و ایمان به خدا، واقعیت را پذیرفته و دوست بدارید و دوستی کنید.
خداوند تنها معبود این جهان است فرهاد قلبش را به سوی خدا روانه کرده و او را در تمام لحظات یاد می کند. فرهاد در زندگی خود هیچ گاه احساس ناامیدی و پوچی نکرده و احساس دلتنگی اش را با خواندن دعا و قرآن و نماز و ذکر با خدا تسکین داده است.
در حالیکه با نگاهی اندهبار ولی قلبی مملو از آرامش منزلش را ترک می کردم به درگاه خداوند رو کرده و و از او خواستم که سایه ابر رحمتش را بر گناهان ما نیز بیفکند.
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یُمن دعای شب و ورد سحری بود
لینک کوتاه:
سلام دورد فراوان به خانم رضایی🌹👌👌🤚🙏
وافرین به فرهاد آقای گل به این همه ایمان قوی
خواهر گرامی مثل همیشه از شما بخاطر این مصاحبه های زیبایتان تشکر وسپاسگزاری میکنم برایتان آرزوی موفقیت بیشتر میکنم دستتان درد نکند
مرحبا به دختر گلم وتشکر
احسنت به این همه اراده و استقامت. یک معلول ًضایعه نخاعی با اینهمه صبر و رضایت از زندگی با ایمان راسخ به مشیت الهی حقیقتا قابل تحسبن است.
توفیق الهی شامل حال همه هم چون فرهادباشه👐👐
تشکر از گزارش خوب خواهر گرامی فایزه رضایی که یا انجام چنین مصاحبه آموزنده ای افراد بویژه جوانان را راهنمایی وارشاد کرده اند پی بردن بعشق خداوند هرکس باید بهش برسد تا آنرا درک کند همانطور که آقای قاضی زاده به آن رسیده است
گزارش شما قابل تقدیر است جناب فرهاد قاضی زاده سلامتی شما و دیگر عزیزان آرزوی قلبی ماست تلاش و روحیه سازندگی شما الگوی مناسبی و راهنمای پسندیده ای برای همه است
با سلام. مثل همیشه خانم فایزه رضایى باز چه زیبا به عزیزى دیگر پرداخته که پسر خاله مان فرهاد عزیز واقعاً سنبل صبر است و کمتر کسى بعد از حادثه اینچنین قادر به بردبارى است و تغییر شرایط بعد از حادثه را میپذیرد. او داراى دو خواهر است که پا به پاى او ایستادند و تنهایش نگذاشتند و تا هنوز همراه او هستند. اگر خاله عزیزمان زنده بود کارى بیش از آنچه که عزیزانم لطیفه و ظریفه انجام دادند ، نمیتوانست انجام بدهد. صبر و اراده را باید از فرهاد آموخت و همدلى و همراهى از این دو خواهر.
باسلام ترتیب مصاحبه با دوست بسیارعزیزم جناب فرهاد هم یکی ازکار های خوب وارزشمند سرکارخانم رضایی پرتلاش جامعه میباشد احسنت ومرحبا برافکار دوست داشتنی اتان. جناب فرهادیکی ازدوستان صمیمی وقدیمی بنده است که دارای فراوان ویژگی ای می باشد که به جز ء ای ازاخلاقیاتش اشاره شده است وآنچه دربیانشان آمده عین واقعیت است هرچند بعداز اینکه این حادثه برایش پیش آمد باعث شدرابطه اش با دوستان به این شیوه ادامه داشته باشدکه فقط حرکت فیزیکی اش کم باشدواز حیث رفتاری و اخلاقی همیشه غنی النفس بودنش وعاطفه ای تقریباً اگربی مانند نبود اما کمتر انسانی به ویژگی فرهاد پیدا… ادامه »
خاطره فرهاد قاضی زاده بما میگوید نباید هیچ وقت از بندگی وفکر بخدا غافل باشیم
تشکر از خانم رضایی وسایت دانشگاه آزاد که چنین فرصتهایی بوجود میآورند تا دیگران شرح حال خودرا بگویند وامیدوارم جوانان اینها را حتما بخوانند تا خدای نخواسته دردام غرور وجوانی خام نیافتند که حاصلش پشیمانی غیرقابل باور گشت باشد از آقای قاضی زاده هم تشکر میکنم که واضح از گذشته خود با ندامت وپشیمانی یاد کردهاند
بنده ساکن اوز نمیباشم اما مصاحبه جالب و توام با ناراحتی بود زیرا اطلاعی از چنین واقعه ای که برای آقای قاضی زاده پیش امده نداشتم و فکر نمیکردم با چنین مشکلی مواجه است . آرزو میکنمبا پیشرفت علم پزشکی سریعتر شده و با استفاده از رشد سلولهای بنیادی روزی برسد که ایشان و کلیه افراد مشابه به سلامتی کامل دوباره دست یابند و ایشان دوباره وارد جامعه شده و به میان مردم عادی کوچه و بازار برگردد و در هر زمینه ای که علاقمندهستند بفعالیتش ادامه دهد
آفرین و مرحبا به شما دختر خاله عزیز که این گزارش های بسیار زیبا را تهیه میکنید
و آفرین و صدآفرین بر همت و اراده پسر خاله که اینگونه ایستادگی کرده و خود را در مشیت الهی حل کرده است . و همچنین آفرین به دختر خاله ها (لطیفه و ظریفه ) که چیزی کم نگذاشته اند .
آفرین به بردباری و روحیه فرهاد و درود خدا بر نویسنده محترم گه به زیبایی مطالب را به رشته تحریر در آورده اند.
فرهاد عزیز گوهری که خدا تو اوز بهم نشون داد!به دوستی و آشنایی و صمیمیت بین خودم وخانواده ام با ایشون میبالم!کوه صبر و درک و مهربانی!شعور ذاتی و زیبای فرهاد به قلب و روحم تسکین و آرامش بخشیده در مشکلات و دلتنگیها!زنده و عاقبت به خیر باشن!سپاس از مصاحبه ی خوبتون خانم رضایی!پیروز باشید!
بنازوم همین
ممنون ازمصاحبه ی خوبوارزشمندتون امیدوارمکه جوانان همدرسی از اینمصاحبه بگیرند خوا هرگرامی
آفرین مرحبا بر دخترم و همینطور اقا فرها با این همه ایمان قوی
فقط میشه گفت خوشابحال فرهاد و امثال فرهادها
همشهریان و خوانندگان گرامی انجام مصاحبه اقدام خوبی است و باید تشکر کرد اما مصیبت اصلی و گرفتاری متعلقه به اقای قاصی زاده است که این همه صبر و استقامت خداوند به ایشان داده و باید آرزو نمود که هرچه زودتر مریص درمان شود نه اینکه از خانم مصاحبه کننده تشکر نمود مردو و خوانندگان با عرض پوزش مدصوع را عوصی برداشت میکنند و نظر میدهند البته با عرض پوزش از مصاحبه کننده . قهرمان داستان در این مقاله شخص مریض میباشد نه مصاحبه کننده
امیدوارم هرکس درسلامتی که دارد از زندگی درس بگیرد وفرهاد قاضی زندگی زمان سلامتی خودش بیاد میاورد اینرا نوشتم که دیگران درس بگیرند ودرسالمی بخود غرور راه ندهند