به یاد دو انسانی که
همیشه تبسم بر لبان خود داشتند
نقل خاطره: عبدالعزیزخضری
در دهه ۱۳۷۰ه.ش، تازه از ساختمان قدیمی بیمارستان خاتم الانبیا (ص) وارد بیمارستان عبدالحمید امیدوار اوز شده بودیم، کمبودها و نیازهای مالی مثل هر اداره ای برای بیمارستان هم وجود داشت. اما کمک های نیکوکاران ما را همواره امیدوار نگه می داشت.
روزی تلفنی شد که بیایید به سوپرمارکت علی خضری واقع در خیابان ملت، خانمی با شما کار دارد.
وقتی حاضر شدم، پیرزنی کارتن کوچکی را تحویلم داد.
پرسیدم چیست؟! گفت: «پول برای بیمارستان است».
گفتم: «چقدر است؟!» جواب داد: «نمی دانم».
نقدینگی موجود در کارتن شامل سکه و اسکناس بود که جمع آن سیصد هزار تومان شد.
بانوی مهربان گفت:
«کاکه شیرزاد» از دنیا رفت و دنیا را چه دیدی مرگ همیشه همراهت هست، منم دیر یا زود به او می پیوندم.
ما که چیز زیادی و مالی در این دنیا نداشتیم و نداریم. هر چیزی داشتم فروختم، این هم پولش، گفتم خیر بیمارستان کنم که از هر جا واجب تر است.
ایشان حاجیه بی بی شیرزادی بود همسر شادروان حاج محمد رسول شیرزاد.
بله، به همین سادگی سیصد هزار تومان سال ۱۳۷۱ تحویل من داد.
الان ۲۵ سال از آن موقع می گذرد، حاج محمدرسول شیرزاد به رحمت ایزدی پیوسته بود و چندی بعد همسر مهربان و خیرخواهش یعنی، همین بانوی مهربان نیز، جهان فانی را بدرود گفت.
این زوج خوشرو و زحمت کش فرزندی نداشتند تا مهربانی خود را برای فرزندان به میراث بگذارند ولی با صراحت می توان گفت، امثال من خود را فرزندان چنین زوج هایی می دانند که درس اخلاق، پاسداری از نیت خیر نیکوکاران و منش تکمیلی انسانی را آموزش می دهند.
یادشان گرامی و جاودانه باد.
منبع: فصل نامه «با پیام دانش اوز» شماره ۵
دیدگاه بگذارید
خداوند رحمتشان کند وقدردانی از کسانی که نام این بزرگان گمنام را زنده نگهمیدارند
نام نیکو گر به ماند. یادگار. به کزو ما ند. سرای زرنگار. روحشان شاد
درود بی پایان به آن بانوی نیکو کار.آنان مهربان بودند و دوست داشتنی و وفادار به یکدیگر.با اینکه صاحب اولاد نشدند مرحوم حاج شیرزاد به همسر خود وفادار ماند و زن دوم اختیار نکرد. رحمت خدا بر آنان باد.چه کار زیبایی کرد آن بانوی نیکوکار و چه کار خوبی کرد جناب خضری که این خاطره را به رشته تحریر در آورد
بخشیدن تمام دارایی برای امر خیر کار بزرگی است که از هر کسی بر نمی آید.روحت شاد ای بانوی نیکوکار.خداوند بیامرزد آن زوج مهربان را
یادشان گرامی که خاطره ای زیادی ازشون دارم همسایه بیاد ماندی بنده هستم چون تا سن هشت سالگی در دامان آنها بزرگ شدم و همچنین بنار و سایر هسایه های ساده دل و مهربان دیگر
خدا رحمتشان فرمایدمطمینآ جایشان دربهشت برین است
آدم های نیکوکار نمیرند هرگز مرده آن است که نامشان به نیکویی نبرند ببخشید کمی کلمات شعر را تغییر دادم چون دونفر نیکوکار بودند خداوند رحمتشان کند نام نیکوی چنین اشخاصی بایستی زنده بمانند
خدارحمتشان کند واقعا انسانهای بزرگ و خیلی خوش اخلاق بودند .همسایه مان بودند
جناب خضری سخنرانیتان دربیمارستان که بازگو کننده حقایق زیادی بود همه وبویژه همکاران که دردوران مدیریت شما آشنایی داشتند همه دلگرم وخوشحال شدند جا داشت بیشتر حرف میزدید تا آنها که درجریان نبودند بحقایق بیشتر پی ببرند واقعآ خوشحال شدیم شما بیمارستان را بدوران عزتش برگرداندید
خدا رحمتشان کند
خدا قوت جناب خضری بزرگوار ممنون از اینکه کار نیک انسانهای پاک و صادق را به تحریر در آورده آید . بنده چند سال از دوران کودکی در منزل پدر بزرگم شیخ آمین نظافت زندگی می کردیم و این عزیزان و تمام همسایه های آن محله افراد شریف و بزرگی بودند که کمک به دیگران را سرلوحه زندگی خود قرار داده بودند . خداوند بزرگ به همه انسانهای بی ریا که در زمان خود کل دارایی خود را به خیر می گذاشتند بهشت برین عنایت بفرمایید . این بانوی بزرگوار و همسرشان از افراد بی نظیر دوران حیات خود بودند… ادامه »
فاطمه هستم از دبى. این بانوى بزرگوار و همسر محترمش را بخوبى میشناسم زیرا همسایهء یگانه خاله ام بودند تا بیاد دارم خاله ام میگفت حاجى بى بى غیر از همه ى صفات نیکش شبهاى نا امن ما با خیال اسوده شب را به صبح میرساندیم زیرا از اخرهاى شب تا صبح چراغ بدست روى بام پاسبانى میداد پس جا دارد که این خدمت هم بدیگر صفات نیکش اضافه گردد. در ضمن به نیکى یاد کنیم از مرحوم شیخ امین که در تجربه دکتر و جراح بود. یاد همه ى این عزیزان را گرامى بداریم.