داستان های که سینه به سینه نقل شده به ما رسیده و ما هم به فرزندان خودمان انتقال میدهیم ….داستان این هفته کاد امین صالح و بار گندم …🌺
( لرد میری تا لرد مصلا اوز.)
در هفته قبل نوشتیم آن محل کسب کار(محله لرد میری)، حکایت از تلاش های مردان و زنانی می داد که صداقت و ایمان به کار داشتند و دوست عزیزی که در اطراف لرد میری خانه داشته اند، یادآور شدند کاروانسرا هم از حالت اصلی سنتی خودش خارج و همچنین شتر خون که از آثار سنتی بوده نیز توسط دست پنهان از حالت اصلی خودش خارج می شود و در آن منطقه چندین سوبات بود که محل دورهمی اهالی محل بود و در ادامه که دیگر مسافران برای کاسب کار از مال التجاره جهرم و داراب و از منطقه جویم، هرم، کاریان، خنج، بیرم و علامردشت با شتران و حیوانات بارکش وارد لرد میری می شدند.
که در یک روز تابستان تیرماه، گندم منطقه درو شده بود. قافله ای از منطقه داراب با بار گندم نزدیک چاشت وارد میدان لرد میری و فوری بار از روی شتران خالی و بارانداز می شود. رسم محل و بازار بود که از طرف تجار اوزی فورا خوراکی حاضر شود تا مسافرینی در کاروانسرا خستگی از تن بدر می کردند، خوراکی هم بخورند. و در میدان هم جوانان و عشایر آن دور گندم جمع شده و منتظر بودند بزرگان بازار نرخ مشخص تا بعدا خرید کنند و همه تابع آن بزرگان محل و بازار بودند چه فروشنده و چه خریدار روی نرخ بزرگان هیچ کس حرف نمی زد و صاحبان گندم ها بعد از استراحت کوتاه به میدان باز می گشتند و همه منتظر بودند.
که همان موقع کاد امین صالح عشایر اوزی که در پشته بادو فل نرمک محل دامداری او بود از را ه رسید و گوشه یک لنگه از جوال گندمی گرفت و کمی جابجا کرد. صاحب مال می گوید جوال سنگین است. مواظب دست خودت باش و کاد امین می گوید زنده باشید مهمان ولی این را من با دندان و فک و دهان بلند می کنم. صاحب مال می گوید اگر تو این قدرت ثابت کنی پهلوان هستی، من این لنگه گندم را رایگان بدون پول با جوال به خودت می دهم. با این پیشنهاد سر و صدا جوانان در میدان بلند می شود که کاد امین و کاسب کار دارابی شرط بندی کرده اند و همه دور آنها حلقه می زنند و بزرگان بازار خبردار می شوند و می آیند به کاد امین می گویند اگر نتوانستی بلند کنی یک ماه اجازه نداری در میدان بیایی اینجا آبروی محل ما وسط است که حالا با این ادعا در دست شما است نگاه کنید چهار طرف اوزی و تاجران منطقه ایستاده اند و دارند نگاه می کنند آبروی شهر برای ما مهم است پس مواظب باش شکست نخوری چون شکست تاوان بدی دارد و آن موقع قائد امین میگوید من حاضرم و دیگر بزرگ بازار می گوید اگر کاد امین عشایر نتوانسته با دندان این لنگه گندم را بلند کند باید پول کامل دو جوال و گندم را بدهد و اینجا کاد امین صالح می گوید برای اینکه به مرد غریبه مهمان ظلم نشود من در این هوای گرم جوال با گندم را با دندان بلند می کنم و از لرد میری تا لرد مصلا داخل خانه ام می برم و اگر تا آنجا بردم من شرط بردم و اگر نبردم من شرط باختم و گفته شده تمام بزرگان و مردم اوزی و مسافران جمع می شوند و کاد امین سه بار نفس بلندی می کشد و دست به زانو می گذارد و جوال گندمی را به دندان می کشد و دندان به جوال می گیرد و در یک نظر جوال گندمی را با دندان و قدرت فک بلند می کند و آن وقت از لرد میری به طرف لرد مصلا حرکت می کند و جمعیت و بزرگان از پشت سرش با صلوات و یا الله توان به قدرت پهلوان داده او را همراهی می کنند تا می رسند به چرخ فلک (می گویند در اطراف مسجد شیخ محل چرخ فلک بوده و آنجا معروف به محل چرخ فلک بوده است.) وقتی به آنجا می رسد، مرد دارابی صاحب گندم می گوید من شکست را قبول دارم و این حق است گندم مال خودش باشد. که کاد امین با اشاره دست قبول نمی کند و راه خودش را ادامه می دهد. تا اینکه با جوال گندم در دهان با زور فک و دهان می برد و می رسد درب خانه خودش که جلوتر چند نفر رفته بودند درب خانه باز کرده اند و قائد امین می رود داخل خانه و گندم می برد داخل چهار انباری می گذارد زمین و گندم ها در جوال که مال خودش بوده خالی می کند و آن وقت مرد دارابی می گوید حلال تو باشد که شرط برنده شدی همان لحظه بزرگان اوز که همراه او بودند صورت کاد امین را می بوسند و از این برد شیرین راضی می شوند و اما آنجا کاد امین صالح می گوید به حرمت مهمان که غریب است از راه دور آمده و چون شرط بندی حرام است من پول گندم را هر چه بزرگان نرخ گذاشتند پول می دهم و اینجا مشخص شد قدرت پهلوان عشایر اوزی در ایمان و در صداقت او هست و با این کلام همه مردم همراه بزرگان و جوانان صلوات ختم می کنند و همه با هم برمی گردند به لرد میری و قدرت پهلوانی کاد امین صالح در منطقه نقل و قول مردم می شود و همان موقع نرخ اجناس مشخص شده و کاد امین پول صاحب گندم تمام و کمال نقدا تحویل می دهد و جوال گندم را هم پس می دهد. و باید بدانیم که همیشه لرد میری آباد بود و داد ستد در آن محل در جریان بود و من نویسنده خودم لرد میری، مغازها، بانک صادرات، قصابی، بازار و کاروانسرا را یادم هست. البته همه صاحب داری می خواهد. ما خیلی آثار باستانی داشتیم که از دست دادیم ..و این داستان کاد امین صالح هم من از دوستان، اقوام و مردم سینه به سینه شنیدم و برای شما عزیزان مکتوب کردم همراه با شرح حال آن موقع لرد میری اوز و به رشته تحریر در آوردم که خواننده برود در حال و هوای آن موقع لرد میری فقط به امید خدا که مورد قبول شما همشهری های عزیزمان شده باشد و در جایی ثبت شود برای آیندگان، فرزندان و نوه های عزیز ما.
با سپاس فراوان،
عبدالرحمان صالح مدیر گروه مجازی اتحاد و توسعه بخش اوز
لینک کوتاه:
👏🏻🌷💐چه جالب
داستان خواندنی از قدیم الایام اوز بود دست نویسنده درد نکند