داستان که سینه به سینه نقل شده تا به ما رسیده است
پهلوانان اوز: رسیده ایم به پهلوان زینل شیر
همیشه افتخار مردم اوز این بوده که خان و ارباب نداشته فقط کلانتر داشته است. در همان سال های دور افتخار کلانترها و ارباب و خان و کدخدا به افراد محلی بوده است که زور بازو داشته اند و کشتی گیر بوده اند چون در طول سال یک روز تمام منطقه در میدان لار جمع می شدند و از هر شهر و ده خودشان یک پهلوان همراه با کلانتر و یا ارباب یا خان و یا کدخدا همان محل برای مسابقه کشتی می آمدند و برنده هر پهلوانی که بود افتخار همان کلانتر و مردمان آن شهر و یا ده بوده است و اما در یکی از روزهای زمستان پهلوان زینل شیر از گراش زیر تپه قلعه رد می و متوجه می شود چند نفر با اسب و قاطر که وسیله های بارکش آن زمان بوده در قسمت زیر کوه گراش که همان زیر قلعه باشد یک ارابه توپ نادرشاهی در گل آب و شل نرم گیر کرده است و هر کاری می کنند تا چرخ ارابه حرکت کند تا توپ را ببرند بالای قلعه نمی توانند تا اینکه پهلوان زینل شیر اوزی می رسد و مشکل را جویا می شود و پهلوان زینل که همیشه یک طاقه چادر شب تا تامیل قطری دور کمرش بوده باز می کند و می گوید اگر من این توپ ببرم بالای قلعه چه انعام می دهید برادر خان گراش که همراه سوارکاران بوده است می گوید من قول می دهم که حتما خان انعام خوبی می دهد ولی می خواهی چگونه این توپ را ببری که پهلوان زینل می گوید توپ را از اسب ها باز کنید وقتی توپ باز می شود و اسب ها کنار می روند خود پهلوان زینل در پشت توپ قرار می گیرد و با همان چادر تا تا میل هندی محکم حمایل می کند و به همراهان توپ می گوید کمی دست به زیر توپ بزنید تا من بلند شوم و آن موقع توپ را بلند می کند و به طرف کوه فعلی گراش که بالای آن قلعه خان گراش بوده حرکت می کند و پهلوان زینل با توپ به روی شانه جلو و سوارکاران خان گراش از پشت سرش حرکت می کنند و می روند از کوه بالا میر وند تا به دروازه قلعه می رسند خانگراش در بالای قلعه که داشته این صحنه نگاه می کرده بعد از اینکه توپ با راهنمای برادر خان در محل خودش قرار می گیرد دستور می دهد که این آدم هر کجای است داخل قلعه نگه کنید چون که با این کارش توپ خان سبک کرده است.
و برادر خان که قول داده بوده حتما خان انعام به تو می دهد برای اینکه روی قول خودش باشد به خان که برادرش باشد می گوید این پهلوان در منطقه لیاقت انعام است او را مرخص کنید و از او دلجویی کنید وانعام به او بدهید که خان قبول نمی کند و برای همین سوار کاری امین خودش می فرستد اوز و خبر به کلانتر اوز می دهد که پهلوان زینل در قلعه گراش گیر افتاده که کلانتر اوز یک نامه آماده می کند برای خان گراش و به سوارکار خودش می دهد که بدست ّ خان گراش برساند و نامه به خود خان می رسد وقتی نامه کلانتر اوز باز می کند دستور می دهد که پهلوان زینل مرخص کنند.
اینجا که برادر خان دوباره به خان می گوید انعام به ایشان بده و از این پهلوان اوزی دلجویی کنید و خان دستور می دهد که برود انباری قلعه هر چه می تواند گندم بردارد و آن موقع گندم حکم طلا ناب داشته و همان موقع اسم انعام و گندم مطرح می شود زینل می گوید جناب خان یک چادر دیگر مثل چادر خودم به من بدهید و طناب و بند و سوزن جوال دوز که انعام خودم را ببندم تا نریزد و خان گراش دستور می دهد هر چه لازم است به او بدهید تا اینکه در انبار می رود و هر دو چادر شب با بند و سوزن به هم وصل می کند و شروع می کند گندم می ریزد روی همان چادر شب.
انبار دار متوجه می شود کلی از انبار روی چادر شب ریخته فوری به خان خبر می دهد بیایید که انبار را خالی کرد وقتی خان می رسد پهلوان زینل کارش تمام شده بود و چهار طرف چادر شب هم بوده است و خان می گوید چگونه میخواهی این همه گندم ببری اوز؟ می گوید پشت شانه ام می گذارم و می برم فقط یک گلت خرما هم به من بدهید که زیر بغل بزنم و خان دستور می دهد گفتم هر چه توانست ببرد کسی مزاحم نشود و خرما هم به او بدهید و به این صورت گندم ها ِداخل چادر تا تا میل هندی روی شانه می گذارد و خرما هم گوشه باز می کند بر می دارد و از انبار خان خارج می شود و خداحافظی می کند و از قلعه گراش خارج می شود همانطور که از کوه گراش پایین می آمده خان گراش نگاه می کند و متوجه می شود فقط چادری دارد حرکت می کند و برای همین دو نفر از کارگران قلعه می گوید پشت سرش بروید که این همه گندم یک دفعه نمی تواند به اوز ببرد حتما در جای می گذارد به دو سه مرتبه می برد آن موقع هر جای که گذاشت و قایم کرد شما دوباره بردارید و بیاورید و به این طور پهلوان زینل در مسیر گراش اوز پیاده در حرکت بوده و دو نفر هم از طرف خان در پشت سرش بوده تا اینکه می رسد برکه اشکسته آنجا در یک رودخانه خرما تمام می شود و پوسته خرما می اندازد آن های که در پشت سر ش بودند می گویند برویم که داخل رودخانه خرما گذاشت تا برداریم وقتی به پوسته خرما می رسند و متوجه می شوند پوسته خالی است. باور نمی کنند که زینل شیر خرما خورده است. ولی حقیقت بوده تا آنجا همه خرمای یک گلت مصرف می کند .و دیگر این دو نفر تا نرسیده پمپ بنزین پشت سرش می آیند وقتی متوجه میشوند که در وجود زینل شیر هیچ گونه احساس خستگی نیست.از آنجا بر می گردند و آنچه دیده بودند برای خان گراش تعریف می کنند و اینجا است که خان گراش می گوید پهلوان منطقه حرمت دارد حال باشد که آن پهلوان اوزی باشد …و البته این داستان سینه به سینه نقل شده است و مورد توجه عموم بوده است و زینل شیر در تگزو باغ نخل ِو کشاورزی داشته است و خیلی قدرت فوق العاده داشته است و از قدرت زیاد که داشته نام او می شود شیر و با این لقب که فامیل فرزندان او می شود شیرزاد و من هم آنچه از این داستان شنیده بودم برایتان نوشتم و یاداوری مکتوب کردم. و دیگر داستان دیگری کشتی گرفتن زینل شیر در میدان لار هم هست که در آینده می نویسم و حالا امیدوارم توانسته باشم خاطرات خوبی برای شما عزیزان مکتوب کنم.
عبدالرحمان صالح مدیر گروه مجازی اتحاد و توسعه بخش اوز
لینک کوتاه:
البته ابن مطالب بیشتر به افسانه شبیه است یک گلت خرما خوردن به فاصله چند کیلومتر وانهمه با ر که از توان هیچ پهلوانی ساخته نیست اما یاد اوری مطالب قدیم خوشایند است البته ایشان ادم قدرت مندی بوده است ولی در وصف پهلوانی در همه ایران ا عراق میشود
عین حقیقت است بنده سالیان قبل عین این ماجرا شنیدم و ماجراهای دیگری که خود عبدالرحمن صالح گفتتد در فرصتی دیگر بیان میکنند قدرتی عجیب و باور نکردنی داشته حتی وقتی پهلوان اصفهانی می آورند با هم مبارزه کنند جا میخورد از زور و قدرتش
قشنگ وخواندنی بود جناب آقای عبدالرحمان صالح هرچه بیشتر از این خاطرات دردل دارید بازهم بنویسید
آفرین به این مرد بزرگ و پهلوآن این مرد پدر مادرم بوده
از نظر علم ورزش این کار شدنی نیست . بیشتر قصه است ولی در کل قصه جالبی بود .