دل نوشته
روزها بی هیچ تابشی میسوزم
شبهایم میخزم زیرِ پوستِ سرمایِ شب
تو ، بعد از یک فروردینِ سبز مرا ، نمیبینی .
نیستم که ببینی نیست شدهام .
ابروان را در هم میکشی در دل میپرسی
کجاست پسرکِ قصههای من !؟
رفته است . به دور دستها ، میانِ فاصلهها ،
دور از چشمانِ مغرورِ کوههایِ مشرف به شهرِ یادها .
نوازشِ خنکِ فروردین را به دستِ سبزه زارانِ موسمی ، سپرد.
خشک بادهایِ سرمایِ شبهایِ سیاهِ زمستان
چهره ی مهر را که کبود کردند ،
ترنمِ آوازی شد بر گرد و غبارِ کوچههایِ فراموشی .
نخلستانِ پیر ، چشم به افق که گرداند
ندید اثری از شوقِ جوانیها که در تلالوِ خورشید و آب ،
میانِ بطن برکه قدیمی بنایِ رقص داشتند به نرمی ،
همچون سایشِ پرِ تکه ابری نازک با نور ماهتاب . چشم مگردان ! نخواهی یافت . روزگار اینچینین …تکهای ، قطعهای را
بر دیوارِ زندگی مینگارد بر او ، نامِ مینهد ، قصه ، حکایت ، سرگذشت …..
دستهای نازنینت را حائل میانِ
خورشید و آن چشمهای مست نساز !
غربتِ پسرکِ قصههایت را نخواهی دید
یک روز ، یک نیمه شبِ زمستانی میانههایِ بهمن
قلمت ، سپیدی کاغذ را قاصدِ دلِ کرد :
سلام پسرکِ قصههای من !
سالها از آن ایامِ جوانی رفت .
صدایِ قاصدِ تو میانِ کوههایِ مشرفِ به شهرِ بیکسی ها
هنوز پژواک دارد . یک روز شاید یک عصرِ سردِ بهمن
غروبِ یک تابستانِ گرم از کنارِ گورستانِ کهنهِ شهر
گذر کنی….
شاخه گلی را از میانِ گلبارانِ آن چادرِ گلدار
برگیر . گلبرگها را یک به یک آرام و به حوصله پر پر کن
شاید نسیمی بچرخد
گلبرگی را به رسمِ وفا که بسیار دیدی و نداشتی
بر سنگِ مزاری نشاند . ماوای پسرکِ قصهها آنجاست .آرمیده بدور از شماتتهای اتاقِ عبوسی که سال ها گریبان میدرید بی صدایِ ساعتِ خفته بر دیوار
بی دلِ بالکنِ تنهایی
که عزمش در وفایِ پسرکِ تنهایِ قصهها جزم بود . ………….
مهرداد انداچه – فروردین ۹۷
دیدگاه بگذارید
عالی بود. لطفا از آثار بزرگانی چون آقا مهرداد و دیگر بزرگان منطقه بیشتر استفاده نمایید. تشکر
کسانی که به ادبیات علاقه دارند ،قطعا از خواندن این نوع آثار لذت میبرند