رسم اوزی های قدیم در رمضان کریم و عید فطر و همت بلند فقیر و غنی
در ماه مبارک رمضان رسم و رسوم گذشته شهر اوز در این ماه را به رشته تحریر در می آورم.
هنوز چند روز مانده به ماه مبارک رمضان مردم در تکاپوی خرید برای این ماه. عموها، دایی ها، برادران که شهرهای داخل و خارج از کشور کار میکردند آن ها که توان بیشتری داشتند آمده بودند اوز تا ماه مبارک رمضان و عید فطر را در اوز و زادگاه بمانند و عید فطر را به همراه پدر و مادر و اقوام و جماعت باشند. مردان شهر محله به محله میآمدند در لرد برکه و لرد میران و لرد در و در سوبات های شهر که معروف بود به سوبات رئیس جعفر و سوبات کرامتی جنب مسجد دهباشی و سوبات مسجد جامع قدیمی و یا در لرد برکه در روی سکوی کنار برکه ها جمع می شدند و داخل خود سوبات ها دو سکو داشت وقتی مردان در محله ها جمع می شدند به خصوص محله لرد برکه و اطراف آن همسایگان به رسم مهمان نوازی با شربت و چای و آب پذیرایی میکردند. گاهی وقت همسایه ای که پای تنور بود کپک گرم میآورد برای جماعت که دورهمی داشتند همه صحبت بر این بود ماه رمضان می آید. نگاه کنید خانواده ای کمبود نداشته باشد. این چند روز هم گذشت تا رسید به روزی که فردا رمضان بود در محله لرد برکه جماعت جمع بودند که ماه را پیدا کنند مرحوم خواجه صالحی معروف به محمد نور ممدا دوربین پنج قلم بلندی آورده بود که غروب بروند روی پشت بام مسجد کمالی و ماه را که آغاز رمضان است پیدا کنند.
کم کم غروب شد همه جماعت رفتند به طرف مسجد کمالی و بر روی پشت بام مسجد یکی دستش روی پیشانی اش بود و با چشم غیرمسلح به آسمان نگاه می کرد و دیگری با ّ دوربین و آن یکی راهنمایی می کرد و ما بچه ها هم به دنبال پیدا کردن رویت ماه رمضان بودیم. نزدیک به اذان مغرب بود که مرحوم خواجه صالحی و با ذکر صلوات بلندی گفت ماه دیدم و ماه دیدم. جماعت همراه او صلوات فرستادند و لبخند چهره ها را نورانی کرده بود. همه خوشحال بودند و ماه را نشان همدیگر می دادند. جماعت رفتند برای نماز و بعد از نماز جماعت از بابت پیدا شدن ماه تبریک به هم گفتند وقتی برگشتند خانه مادر داشت وسایل پخت و پز سحری را آماده می کرد.
شب همه در خانه بزرگتر فامیل دور هم جمع می شدند و موقع بیدار باش صدای موذن از مساجد شهر بلند می شد.(بیدار باش ….بیدار باش ….بیدار باش ….بیدار باش ….ای بنده مومن بیدار باش)شهر آباد و در مساجد باز بود.
مردم با صدای بیدار باش بلند می شدند و سحری می خوردند و عصر جماعت می آمدند در بغل برکه بر دو کرسی در لرد برکه نشسته و منتظر افطار می شدند. غروب یکی خرما در دست داشت و ان یکی ماست خانگی در دیگ مسی بسته بود و مرحوم پدرم حاج زینل صالح که در لرد برکه مغازه داشت و مغازه دار خوش نام شهر بود از ساعت ۴عصر (دلی) یا همان برایش می گفتند (پیپا که ) آب کش یا حلب روغنی که در زیر آب بسته می شد و بعد از دو ساعت همان زیر آب چنان خنک می شد و می اورد مسجد برای باز کردن افطار. جماعت میگفتند بیاور که زیر آب برکه حاج محمد زمان است و هر شب ۳ کیلو انگور رسیده عسکری نیز با خودش میآورد مسجد و همسایه های دیگر فرنی، پشه، نان فتیر و کپک، ماست محلی و خرما آورده بودند مسجد تا جماعت مسجد افطار باز کنند.
رسم این بود که همه جماعت در مسجد افطار باز میکردند مراسم زیبا و باشکوه و بیاد ماندنی بود و ما بچه ها هم زودتر سر سفره افطار نشسته بودیم مرحوم خادم عبدالله می گفت به بچه ها سهم بدهید تا این بچه ها خاطره خوب از شماها در مسجد داشته باشند بله رمضان آباد بود و خیر و خیرات زیاد میدادند.
روزی من نویسنده با سن و سال کمم دیدم و شنیدم شخصی خیراندیش که از دبی آمده بود، به مغازه ما امد و در محل خلوتی پاکتی به دست کسی داد و گفت: این امانت خدا در دست من بوده و مال شما است و جالب آن که مرد فقیر پاکت را برداشت و خیلی تشکر کرد و به پیشانی اش گذاشت و گفت من این را قبول کردم اما شنیدم زن فلان شخص مریض است و باید برای درمان به شیراز مراجعه کند. سهم من از کمک شما و سهمی از خودت بیشتر بگذار و به او بده چرا که اوست که لازم دارد.
چشم و دل ها سیر بود و فقیر و تاجر سخاوتمند بودند. قلب ها سرشار از مهربانی و محبت بود و خیلی بزرگوار و با گذشت بودند.
در ماه مبارک رمضان اولین مسجدی که مولود خوانی را شروع میکرد مسجد جناب شیخ بود و خود مولانا شیخ امد نزد مرحوم حاج زینل صالح که کاسب خوش نیت و پاک و سرشناس شهر بود گفت ۵۵ کارتن نبات می خواهم هر کارتون آن موقع ۲۰ کیلو و لازم بود برای مولود خوانی بسته بندی شود که فوری نبات ها تهیه شد و تمام جماعت مسجد کمالی آمدند ظرف یک ساعت نبات ها را بسته بندی کردند و بسته های یک کیلویی را تحویل مرحوم حاج شیخ محمد فقیهی دادند. زن و مرد و بچه ها از همه محله های اوز می آمدند در مسجد جمع می شدند و مولود خوانی گرمی انجام می شد.
فردای آن روز جماعت مسجد کمالی تصمیم می گرفتند که مولود خوانی در مسجد کمالی انجام شود که بعد از ۵ روز نوبت آن ها شده بود چون که مساجد دیگر برای مولود خوانی نوبت گرفته بودند و جماعت مسجد هر آن کسی به اندازه ای که داشت پول می گذاشت.
یادم هست با آن پول ۵۶ کارتون نبات خریداری شد خود مرحوم حاج زینل صالح رفت و نبات ها را خریداری کرد و آورد در جلوی مغازه زینل در لرد برکه. اول گونی انداختند بعد چادر شب تارتارمی که هندی بود انداختند و نبات ها خالی شد و جماعت مسجد کمالی هم کمک میکردند. نوبت به نماز عصر رسید. جالب بود همه رفتند مسجد کمالی برای ادای نماز و نبات ها همان محل ریخته بود هیچ کسی دست نمی زد .
مِغازه باز بود ولی صاحب مغازه در صف نماز بود فقط ما بچه ها آنجا جمع بودیم بعد از نماز جماعت همه آمدند و بسته بندی نبات ها انجام شد وقتی تعاون و اتحاد و همکاری از روی عشق و مهر و محبت باشد کارها انجام میشود.
نوبت به مولود خوانی مسجد کمالی شد. از صبح تمام بچه های محله و جماعت مسجد سرتا سر مسجد آب و جارو کردند و عصر بعد از نماز حیاط مسجد فرش شد هر همسایه ای چند حصیر و گلیم برای بیرون مسجد و قالی ۱۲ متری داخل حیاط مسجد کمالی انداختند. در وسط حیاط مسجد همسایگان تشک و پشتی آوردند برای علما و چیدمان کردیم. چند تا گلاب پاش پر از گلاب گذاشتیم و مراسم مولود خوانی باشکوهی برگزار شد.
کم کم به آخر رمضان کریم نزدیک شدیم و رسیدیم به شب عید فطر. به همان صورت که ماه رمضان پیدا شد برای پیدا کردن ماه عید جماعت مسجد رفتند بالای پشت بام برای پیدا کردن ماه و ماه عید رویت شد صدای صلوات جماعت و الوداع یا رمضان نشان از تمام شدن رمضان بود و همه جماعت همدیگر را بغل میکردند و تبریک می گفتند و بدین صورت عید فطر اعلام شد و در روز عید فطر مردم با چه شور و شوقی اول مسجد میرفتند و بعد از نماز عید نوبت به تبریک عید به جناب شیخ و علماء بود و مردم خودشان همدیگر را از صمیم قلب حلال میکردند و برای هم دعا میکردند.
نیت خالصانه و صادقانه، امانت داری، راستگویی، نماز، دعا، کسب درآمد حلال و رزق و روزی بین مردم شهر باعث شده بود چهره های مردم شهرمان روشن و پر نور باشد و محیط شهر اوز پر از خیر و برکت و رزق و روزی باشد.
این خلاصه ای از آداب و رسوم شهروندان شریف و فهیم شهر زیبای با فرهنگ شهر و شهرستان اوز در ماه مبارک رمضان می باشد.
از درگاه خداوند متعال آرزو دارم طاعات و عبادات همه همشهریان خوبم و شما خوانندگان عزیز مورد قبول درگاه حق تعالی قرار داشته باشد.
عبدالرحمان صالح
مدیر انجمن اتحاد و توسعه شهرستان اوز
لینک کوتاه:
آقای صالح جالب نوشتید همه را به حال و هوای قدیم الایام بردبد باید اسم سکرو و کوزکه وبرات و ۲۷ هم میبردید و از حبشی روز عید فطر
عالی بود ما را برد به زمان گذشته ، چه صفا و صمیمیتی بین مردم بود
بسیار جذاب و جالب بود. خاطرات واقعی ارزشمند هستند که مکتوب شوند .درود بر شما
دردو براقی صالح یاد انروزها بخیر چه روزهای خوشیبودالبته شهرما اوز همیشه از زمانهای قدیم به گفته شما رمضان را خیلی خوب برگزار میکردن ما بشهرمان افتخار میکنیم که همیشه بای خیر بوده واز خداوند بزرگ میخوا هیم که همیشه شهریشهری پاک ورمضانی پر خیرو برکت داشته باشیم شاید مثل ان زمانها همکاری نباشدولی حتمارمضانهایخوبی خوهیمداشت به امید اینده ای بهتر طاعات وعبادات همه مردمشهرم قبول درگاه حق
بسیار زیبا توصیف کرده اید جناب صالح، خدا قوت، یاد آن دوران بخیر
دوستان خوبم از همه شما عزیزان تشکر و قدردانی میکنم از حمایت که میکنید ممنون هستم شما یاران هم خاطراتی دارید ارسال کنید ممنون میشوم و هدف خاطرات شیرین است که ثبت شود ممنون هستم
آقای صالح افرین مرد من را بردی به چعل سال قبل که شش سال داشتم خاطرات شیزین مرحو م پدرم زنده کرد ی رفتند سرشان به خاک گذاشته راحت حواب هستند خیلی خیلی عمق داستان رفته. اید زنده باشید کلمه به کلمه در خاطرات که خاطرات مینویسید جمله به جمله اوز و مردم را بز افرین به شما برادر شما
برادر عزیز سلام جناب آقای عبدالرحمن صالح وخسته نباشیدمطالب شیرین و خوب شما که در مورد رسم و رسوم ماه مبارک رمضان نوشته بودید دیدم و قرائت شد. همچتین شخص فقیری کا پول خودش را به نیازمند دیگری دادخداوند به شما قدرت جسمانی دهد تا بتوانید بیشتر این مطالب را بنویسید تا ما از خواندن ان بهره مند شویم
بسیار عاااالی بود وتجدید خاطرات شد 🙏🙏یاد آن روزها بخیر که همه دلها پاک وزلال بود وهمه به فکر همدیگر بودند بخصوص همسایه ها همه محله افطاری های خود را بین هم تقسیم میکردند. یادمه مادرم هر روز گپک درست می کرد وما چون منزلمان کنار مسجد حاجی محمد زمان بود هر شب مادرم چند نان در سینی ویک سینی خرما به برادرم میداد میبرد مسجد وچون من دختر بودم نمی تونستم برای افطاری همراه برادرم به مسجد بروم می رفتم پشت بام خانه واز آنجا به مردها وبچه ها که افطار می کردند نگاه میکردم وحسرت میخوردم که نمی… ادامه »
درود خدا بر آقای صالح وخاطره خواندی خانم یادگارفرد که زیبا نوشته بودند البته ممنونم چنین از گذشته وخاطره شیرین نوشته میشود ولی من میخواهم روی کامنت خانم یادگارفرد زوم کنم که نوشتند چون دختر بودم برای افطاری نمی توانستم برم مسجد ولی موقع مولود میرفتیم حالا حکایت امروز ماست که زنان همه جا حضور دارند ومیروند وشرکت میکنند مثلا سینما وخاطره دیل تماشای فوتبال از سینما ولی اجازه رفتن به استادیومها ی فوتبال وسالنهای والیبال وبسکتبال وبقیه را ندارند
در تاریخ همیشه ما زنان مسلمان مورد ظلم واقع شده بودیم و میشویم متاسفانه ،
اینکه من آرزویم بود همچون برادرم وبقیه پسرهای محله برای افطاری به مسجد بروم واجازه نمی دادند برام عقده ای شده بود که اون موضوع هنوز از یاد من نرفته است مثل دختران جوان که سالیان است آرزوی استادیوم رفتن برایشون آرزو شده کاش یک عالم دینی میامد وبه همه این شک وشبهه ها جواب میدهد که این اجازه ندادنها وتبعیض قایل شدن ها برای ساده ترین چیز چه نفع ویا ضرری برای اسلام دارد؟؟؟؟؟
محمد شریف قاضی زاده سلام اقای صالح خیلی ممنون از مطالب شیرین خوبتان که درباره ماه مبارک رمضان خداوند اجرتان بدهد طاعات وعباداتتان قبول حق خیلی مطالب جالبی بود برای جوانان که از خاطرات گذشته ماه رمضان آ گاه شوند بنده یاد دارم درشب اول رمضان که مردم ماه راپیدا میکردند بعضی از بزرگترها وآ نهایی که تفنگ داشتن تیر هوایی می انداختن تا مردم بدانند که فردا رمضان است همچنین برای شب عید وبعداز مولد خوانی شب عید درمسجدها شب عید درمسجد مرحوم شیخ مولد خوانی بر قرار بود وجناب شیخ اعلام میکردند روز عید هم مسجد شیخ نماز… ادامه »
خیلی ممنون ازمطالب جالبتون
خداوند خیرتان دهد درباره مطالب مفیدتان
خداوند خیرتان بدهد درباره مطالب مفید وارزنده اتان