نیره محمودی راد: کوزَه ی شُو بَراتوو
این کوزه ی ناز شُوبرات است
سرشار زشربت حیات است
دنیا دنیا خاطره دارد
نقشی زحیات و ز ممات است
*” استاد محمد زارع”*
✍ نیره محمودی رادکوزَه ی شُو بَراتوو*
مادر کوزه های شُو بَراتوو را توی صُفَه چیده بود.
کوزه ها، کوچک و بزرگ در قد و قواره های متفاوت روی سینی مسی ایستاده بودند ، همانند یک گروه نظامی، برخی به حالت خبردار و برخی آزاد.
کوچک تر ها ظریف و نازک و بزرگترها کمی زمخت بودند.
بوی تارونه حیاط را پر کرده بود. مادر داشت در آشپزخانه شربت آماده می کرد. تنگ بلوری شربت تارونه را آورد و روی صُفَه کنار سینی مسی نشست. کوزه ها را یکی یکی پر کرد. بوی خوش تارونه و بوی کوزه های گلی در هوا پیچید، گل کوزه ها هم بوی تارونه گرفته بود. کوزه های خنک و نم دار گوشه صفه منتظر کودکان کوچه و محله بودند.
**********
شُو بَراتی یا شُو بَراتُو واژه ایست در زبان لاری به معنای شب برات ( شب نیمه شعبان ). به گمان نگارنده این شب در تمام فرهنگ های اصیل ایرانی همچنان جایگاه ویژه دارد ، گرچه با نام ها و گویش ها یا زبان های متفاوت از آن یاد می شود.
اما حکایت کوزه ی شب برات چیست؟
در منطقه ی لارستان کهن ، از گذشته های بسیار دور، مادران باور داشتند فرزندانی که در کودکی به دیار باقی شتافته اند در این شب منتظر براتی کودکانه و شیرین اند که از سوی مادران شان هدیه بگیرند.
مادران کودک از دست داده ، به نیت شادی دل کودک شان ، خردسالان همسایه و فامیل را با این کوزه ها خوشحال می کردند.
کوزه های پرشده از شربت تارونه، گلاب، یا بیدمشک، کام کودکان را شیرین می کرد و مزه ی آن تا سال بعد باقی می ماند.
شربت که تمام می شد کوزه را مدت ها نگه می داشتند و می شد وسیله ی خاله بازی های کودکانه شان..
دسته کوچک کوزه ها می شکست، لب کوزه ها می پرید و گاه ترک بر می داشت اما همچنان کام و دل شان را خوش می کرد تا سال دیگر که باز شب برات از راه برسد و بانوی همسایه با چند کوزه ی قد و نیم قد جشن شان را کامل کند.
گاه که مادری آماده کردن کوزه ی شُوبراتی را فراموش می کرد ، حسرت چشم انتظاری فرزند آسمانی اش در گرفتن برات شب عید را تا عید سال بعد به دوش می کشید.
این اعتقاد هنوز هم به گونه ی یک باور بومی ریشه دار ، کام کودکان امروز را شیرین می کند و بزرگسالان را با واگویی خاطرات شیرین گذشته به سالهای دور و ایام بی دغدغه کودکی شان می کشاند.
**********
اکنون سالهای زیادی از آن روزها می گذرد و من هنوز در تصاویر در هم تنیده ی ذهنم مادر را می بینم که با دستان مهربانش قاشق بزرگ چوبی را درتنگ بلور خوش نقش ونگار می گرداند و آرام آرام عرق تارونه را که از بُکُم ( پوشش شاخه های ترد ونازک پنگ های فَسیل یا نخل) تهیه شده بود به کام آب و شکر می چکاند تا عطرش فضای خانه و کوچه را پرکند و آن گاه بازهم کوزه های کوچک به صف می ایستند تا کامشان با دستان مادر عطرین وشیرین شود.
لینک کوتاه:
احسنت
در آستانه ماه مبارک رمضان وپاحزده شعبان داستانی گیرا وخواندنی بود
قشنگ نوشتید خانم محمودی راد با سنت مردم اوز فرقی ندارد