چگونه یک دیکتاتور شویم؟
«بعضیها میگویند قدرت باید تقسیم شود، میگویند قدرتِ زیاد در دست یک نفر چیز بدی است؛ قدرت، شخصیت افراد را به شکل نامطلوبی تغییر میدهد… اما این حرفها را زیاد جدی نگیرید؛ تنها آدمهای ناتوان و بیجربزه از این حرفها میزنند. کسانی که قدرت دارند میدانند که زندگی بدون قدرت هیچ است…»
عصر ایران؛ نوشین مجلسی – اگر شخصیت قدرتطلبی دارید و از ریاست و دستور دادن لذت میبرید، بهتر است کتاب «چگونه بر جهان حکومت کنیم؟» را بخوانید. کتاب را آندره د گیلوم نوشته. مترجمش حسین یعقوبی است و ناشرش: انتشارات مروارید.
این کتاب راه و رسم کسب قدرت و دیکتاتور شدن را به خوانندگانش میآموزد. البته آدم قدرتطلب، لزوما دیکتاتور نیست. در طول تاریخ، آدمهای قدرتطلبی هم داشتهایم که نه دیکتاتور، بلکه دموکرات بودهاند. اما از آنجا که قدرت ذاتا میل به تمرکز دارد و دموکراسی هم در پی توزیع قدرت است، بین قدرت و دموکراسی نوعی تنافر ذاتی وجود دارد.
ولی دموکراسی و قدرت هر ستیزهای هم که داشته باشند، عموم عقلای منصف تشخیص میدهند که حساب سیاستمدارانی چون کندی و گورباچف و ماندلا و اوباما به کلی متفاوت از هیتلر و استالین و پلپوت و انورخوجه است.
آندره د گیلوم در کتاب «چگونه بر جهان حکومت کنیم؟» جابهجا به نیکولو ماکیاولی کبیر ارجاع میدهد که قطعا بزرگترین تئوریسین کسب و حفظ قدرت است.
کتاب البته لحن بازیگوشانهای دارد و در کل شاید چیزی بیشتر از یک شوخی نباشد اما شوخیهای خواندنی کتاب دربارۀ قدرتطلبی و اطاعتطلبی، کموبیش آینههایی هستند در برابر شخصیت ما.
در واقع نویسنده با نوعی طنز و طیبت، میکوشد که ما را به خودمان بنمایاند یا دست کم با چراغ روانشناسی سیاسی، گوشهکنارهای شخصیت ما را تا حدی بر خودمان روشن کند.
کتاب آندره د گیلوم با این جملۀ ماکیاولی آغاز میشود: «کسی که آرزو دارد از او اطاعت کنند، ابتدا باید بداند چگونه دستور دهد.»
آندره د گیلوم در همان صفحۀ اول کتاب، تکلیفش را با دموکراسی و توزیع قدرت روشن میکند:
«بعضیها میگویند قدرت باید تقسیم شود، میگویند قدرتِ زیاد در دست یک نفر چیز بدی است؛ قدرت، شخصیت افراد را به شکل نامطلوبی تغییر میدهد… اما این حرفها را زیاد جدی نگیرید؛ تنها آدمهای ناتوان و بیجربزه از این حرفها میزنند. کسانی که قدرت دارند میدانند که زندگی بدون قدرت هیچ است. بدون قدرت شما هیچ چیز نیستید. در تندباد حوادث مثل بیدی هستید که با هر بادی میلرزید و احتمالش هم هست که کلا ریشهکن شوید. اما با قدرت شما چیز میشوید، همهچیز. آدمی که میتواند دنیا را عوض کند.»
در جایی از کتاب د گیلوم پاسخ پر و پیمانی به این سوال میدهد که «چرا دموکراسی جواب نمیدهد؟» او مینویسد:
«این کتاب برای آنهایی نیست که تصور میکنند قدرت واقعی از آنِ نمایندگان مردم و در پارلمانها و کنگرههاست… بزرگترین دغدغۀ یک سیاستمدار در جامعهای دموکراتیک این است که محبوبیت خود را نزد مردم از دست ندهد. در حقیقت حتی اگر این سیاستمدار موفق به اختلاس و سوءاستفاده از پست و سمتش شود، باز هم قدرت واقعی دست مردمی است که ممکن است در انتخابات بعدی به او رأی ندهند… دوست دارید بدانید فرق شما که سودای دیکتاتوری دارید با سیاستمداران چیست؟ آنها دنبال قدرتی هستند که از سیاستهای حزبیشان محافظت کند و شما دنبال سیاستی که از قدرتتان حفاظت کند. بله، رهبری واقعی دقیقا نقطۀ مقابل خیمهشببازی دموکراتهاست… مخالفت یا نارضایتی مردم بزرگترین کابوس آدممشهورها، بازیگران سینما، ورزشکاران، خوانندگان و سیاستمداران مردمی است… اما شمایی که داعیۀ حکومت و مدیریت جهان را دارید، شش دانگ حواستان باید به پلههای نردبان قدرت باشد، نه حرف مفت عامۀ مردم.»
کتاب گیلوم، نکات مضحک و مهمی را در خصوص روانشناسی سیاسی عامۀ مردم مطرح میکند. مثلا گیلوم “آغاز از آن پایین پایینها” را “ضرورتی برای کسب اعتبار” سیاستمداران و طالبان قدرت میداند.
او مینویسد:
«هیچ چیز برای عامۀ مردم جذابتر از قهرمانی که از صفر به صد رسیده نیست و برای اکثر مردم صفر یعنی تولد در خانوادهای تنگدست در محلهای فقیرنشین. حتی اگر لازم بود مدرک جعل کنید، بعد نشان دهید که اصل و نسبتان از خانوادهای تنگدست، اما در عین حال شرافتمند و خوشنام بوده و در کودکی، نوجوانی و جوانی رنج و سختی بسیار کشیدهاید… هیتلر پس از اینکه از ارتش آلمان بیرون آمد تا مدتها از آن بیکارهایی بود که محتاج شام شبشان بودند. در دوران رکود عظیم و نرخ بیکاری بالا بین دو جنگ جهانی در آلمان، این پیشینه، او را تبدیل به رهبری مردمی کرد؛ زمامداری که سختیها و مشکلات مردم را با گوشت و استخوان میفهمید. ناپلئون نیز یک افسر جزء توپخانه بود و استالین برخاسته از قشر زحمتکش دهقانان گرجی… البته تولد در خانوادهای فقیر، دست خود آدم نیست. شما ممکن است در ناز و نعمت بزرگ شده باشید… پس سعی کنید روی مصیبتبارترین جنبۀ دوران کودکیتان تمرکز کنید.»
گیلوم در پاسخ به این سوال که «چرا بعضیها باید رهبری کنند و بعضیها پیروی؟»، بحث را با این جملۀ بانوی آهنین (مارگارت تاچر) آغاز میکند: «قدرتمند بودن مثل محترم بودن است. اگر مجبوری که به مردم بگویی آدم محترمی هستی، معلوم میشود که واقعا نیستی.»
گیلوم میگوید ما از همان دوران مدرسه به تدریج میفهمیم که همه نمیتوانند رهبر باشند. فقط یک شاگرد اول وجود دارد و هر تیمی هم فقط یک کاپیتان دارد. آیا توان رهبری ذاتی است؟
پاسخ گیلوم منفی است. شرط اول رهبری این است که بدجوری طالب قدرت باشید. پس باید ابتدا به سوالات کتاب جواب بدهیم تا بفهمیم که اساسا شرایط لازم برای رهبر شدن را داریم یا نه؟ گیلوم ۱۰ سوال پیش روی ما میگذارد که پاسخ مثبت به هر سوال، یک نمره دارد:
۱-قادر هستید به سرعت در محل کارتان جا بیفتید و با مافوقهایتان روابط حسنه داشته باشید؟
۲- حاضرید کاری را به موقع تحویل دهید حتی اگر به قیمت جان کارگران زیردستتان تمام شود؟
۳- میتوانید با صدای بلند به بقیه دستور بدهید؟
۴- همیشه در پی فرصت مناسبی هستید که رئیستان را از آن بالا بکشید پایین؟
۵- ترجیح میدهید با گروهی کوچک و پرنفوذ حشر و نشر داشته باشید یا با گروهی بزرگ از افراد عادی؟
۶- وقتی در حال صحبت دربارۀ احساساتتان هستید، به زور جلوی پوزخندتان را میگیرید؟ ۷- بعد از ورود به هر جمعی انتظار دارید از امتیازات ویژهای برخوردار باشید؟
۸- هر چه تعداد آدمهایی که به آنها دستور میدهید بیشتر شوند، حال بهتری دارید؟
۹- وقتی در جمعی هستید که سرودی میخوانند که ترجیعبندش نام شماست، حال خوبی دارید؟
۱۰- نسخۀ دیویدی فیلم همشهری کین را دارید؟
گیلوم میگوید اگر شما از این آزمون نمرۀ ۱ تا ۳ گرفتید، ول معطلید! نمرۀ ۴ تا ۷ یعنی لب مرزید و میتوانید امیدوار باشید که شخصیت ایدهآل یک پیشوا را دارید. نمرۀ ۸ تا ۱۰ هم یعنی ذاتا دیکتاتورید.
حالا شما هم صادقانه به ۱۰ سوال فوق جواب بدهید. اگر دیدید که ذاتا دیکتاتورید، حتما کتاب را بخرید و بخوانید. اگر لبمرزی بودید، تصمیم با خودتان است. ولی اگر دیدید ول معطلید، قید خریدن و خواندن کتاب را بزنید و بروید سراغ کتابی که به کارتان بیاید!
لینک کوتاه:
دیدگاه بگذارید