گوشه ای از خاطرات محمدصدیق پیرزاد: رییس هیات امنای دانشگاه دفتر اوز
مقاله ای که از زیر نظر خوانندگان محترم با پیام دانش می گذرد مربوط است به مردادماه ۱۳۳۲ شمسی، واقعه ای ناگوار که در طول خدمتم با آن مواجه شدم و فراموشم نمی شود. آنچه را که در خصوص کودتای ننگین غربی ها (آمریکا- انگلیس) دیده ام و حس کرده ام، ذکر می کنم.
سال ۱۳۳۲، سومین سال خدمتم از شغل شریف آموزگاری بود. با تلاش و پیگیری توانستیم به اتفاق همکارم زنده یاد عبدالله رجایی در کلاس تقویتی آموزشی معلمان عشایری در شیراز به مدت ۳۵ روز شرکت نماییم. هر دومان به آن کلاس که گویا از طرف دولت آمریکا به نام اصل چهار ترومن برای جلوگیری از توسعه و نفوذ کمونیسم در ایران راه اندازی شده بود، راه یافتیم و در مدت سی و پنج روز مطالب ارزنده ای برای تدریس و اداره کردن مدارس و کلاس ها آموختیم که بعدها به دردمان خورد.
روزی گرم از روزهای اواخر مرداد ماه یعنی بیست و هشت مرداد ۳۲ پس از ختم کلاس به منزلمان در سه راه مدبر شیراز که جنب مدرسه باقری قرار داشت رفتیم و پس از صرف ناهاری ساده استراحت کردیم. البته، اوضاع و احوال سیاسی مملکت به دلیل ناموفق بودن کودتای شاه علیه مصدق و فرارش از ایران جوی گنگ و نامعلوم در جامعه به وجود آورده بود و همه در انتظار پیش آمدهایی بودیم.
حدود ساعت سه عصر بود که در کوچه سروصداهایی بلند شد. دم در رفتیم تا ببینیم این سروصداها چیست. دیدیم که عده ای می گویند زنده باد مصدق و تعدادی دیگر ندای مرگ بر مصدق سر می دهند و انگار به دنبال چیزی و جایی می دوند. قضیه برایمان تا حدودی روشن شده بود که اتفاقی افتاده و دو سه روزی شهر آبستن حوادثی بود و اینک زاییده است.ساعتی بعد قضیه روشن تر شد که کودتایی علیه حکومت قانونی دکتر مصدق دولت دموکرات و مردمی انجام گرفته و موفق هم شده اند. حال برمی گردیم به کلاس درس و مشقی که مقدمتأ از آن بحثی کردم.
کلاس ما در ساختمان دانشسرای مقدماتی شیراز تشکیل می شد. مردی محترم و با وقار به نام آقای مؤید رئیس دانشسرا بود. هنگام دیدارش در ذهن، وی را الگو قرار داده مطالبی به نظر می آوردم از جمله این که:
آیا روزی هست که در زادگاهم اوز هم دانشسرای مقدماتی به وجود آید؟
سال ها گذشت و الحمدالله علاوه بر دانشسرای مقدماتی، مدارج تحصیلی دبیرستانی و دانشگاهی با تلاش بی وقفه و همت خیرین به وجود آوردیم که اینک فرزندان برومند منطقه بخش اوز از آن بهره مندند. یکی دو روز بعد از وقوع کودتا که ناجوانمردانه و با خرج کم که گویا از چند صد هزار دلار تجاوز نمی کرد و به کمک عده ای چاقوکش و زنان روسپی اتفاق افتاد و حکومت مردمی که برای خدمت به خلق قد علم کرده بود و می خواست بعد از سالیان دراز به شکل مشروطه واقعی عمل کند بر زمین زدند.
به هر حال، یکی دو روز بعد از محل کلاس پیاده و با صف ما را بردند میدان ستاد جلوی استانداری. آنجا مراسم برپایی مجدد تندیس شاه برقرار بود. ارتشی ها به خصوص، افسران و درجه داران نیروی هوایی با آهنگ و موزیک می رقصیدند و شادمانی می کردند. محیط اطرف فلکه ستاد حالت غم به خود گرفته بود. ولی صدایی از کسی بیرون نمی آمد. عجبا که این مجسمه ای که حالا در میان گل آرمیده بود سه چهار روز پیش در حالی که با اتومبیل از آنجا رد می شدم، ملاحظه کرده بودم که با حالتی نگون با بگسلی که بر گردن داشت، به یک ماشین کمپرسی چرکین و آلوده منتقل می شد.
چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
خلاصه چشم آبی ها نگذاشتند حکومت مردمی مان پا بگیرد و از شر حاکمان زورگو نجات یابیم.
آمریکا و انگلیس با این خیانت بزرگ و علنی، خلع ید و ملی شدن صنعت نفت ما را نادیده گرفتند. در مدت کوتاهی، شاه فراری را به وطن باز گرداندند و با تشکیل یک کنسرسیوم، نفت ما را دوباره به تاراج بردند و سرانجام کار به جایی رسید که گروهبان های آمریکایی به عنوان مستشار بر تیمسارهای وقت ارتش ایران فرمان می دادند و شاه چون آبستن خدمات آنان بود و با این کودتای ننگین مجددأ او را بر تخت شاهی نشانده بودند و مملکت را دو دستی به آنان سپرده بود از لام تا کام حرفی نمی زد.
منبع: فصل نامه با پیام دانش اوز، شماره هفتم
لینک کوتاه:
آقای پیر فرهنگ قشنگ خاطره نویسی میکنید