زیبا شفائی معلم دهه ۴۰ در اوز:
دوران معلمـی سرشـار از خاطـرات شیـرین آمـوزندگی استاولیـن روز دبستـان بـازگـرد
کودکی ها شاد وخندان بازگـردبـازگـرد ای خـاطرات کـودکی
بـرسـوار اسب هـای چوبـکی خـاطرات کـودکی زیبـاتـرنـد
یـادگـاران کهـن مـانـاتـرنـد درسهـای سـال اول ساده بـود
آب را بـابـا به سـارا داده بـود درس پنـد آموز روباه وخروس
روبـه مکـارو دزد و چـاپـلوس روز مهمـانی کوکب خـانم است
سفره پر از بوی نان گندم است کـاکلی گنجشککی باهوش بود
فیـل نـادانی بـرایش موش بود بـا وجود سوز و سرمـای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید تـا درون نیمکت جـا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم پاک کـن هایی ز پاکی داشتیم
یک تـراش سرخ لاکی داشتیم کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت گـرمـی دستـانمان از آه بـود
برگ دفتـر ها بـه رنگ کاه بود همکلاسی هـای درد ورنج وکار
بچه هـای جـامه های وصله دار بچه هـای دکـه سیگـار سـرد
کـودکـان کوچک امـا مرد مرد کـاش هـرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بـود و تفریقی نبود کاش میشد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم یـاد آن آمـوزگار سـاده پـوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش ای معلم نـام و هم یـادت بخیر
یـاد درس آب و بـابـایت بخیر ای دبستـانی ترین احساس من
بـازگرد این مشقها را خط بزن
زیبا شفائی: از سال ۱۳۴۰ شغل معلمی را شروع کردم. با علاقه و اشتیاق خودم به سمت معلمی کشیده شدم. سختی آنچنانی برایم نبود چون خانواده ام اهل کسب علم و دانش بودند و پدرم خودش چشم پزشک بود. آن زمان قرار بود برای ادامه تحصیلم به آبادان پیش برادرم بخاطر شغلش که رئیس آموزش بهداشت شرکت نفت بود بروم ولی مادرم دلش نمی خواست از او جدا شوم در اوز ماندم و بقیه تحصیلاتم را در لار ادامه دادم.
در سن ۱۵ سالگی شروع به تدریس کردم و شغل معلمی را تجربه کردم. اولین شروع کارم را از خانه محمد فریدی و بعد از آن به «لرد دَرِ» و از آنجا به مدرسه دولتی به نام پروین تاج که به طور رسمی افتتاح شد رفتیم. بعد از تعطیلی مدرسه هم به اکابر (نهضت)که به بزرگسالان درس می دادم و بعدها به دبستان حق شناس رفتم. فقط یک سال کلاس اول تدریس کردم و بقیه سال را به مدت ۱۵ سال متوالی مقطع سوم ابتدایی درس می دادم. ما برای کتاب هایی که درس می دادیم کلاس روش تدریس می رفتیم.
امتحانات را در سه نوبت ثلث اول و دوم و سوم می گرفتیم. برای دانش آموزان همان روش قدیم نمره دادن باشد کارایی بهتری دارد به نظر من باید فرق بین دانش آموزی که تلاش می کند و آن دانش آموزی که کمی بی تفاوت است باشد. من به عنوان مراقب سر جلسات امتحان نمی رفتم. با تنبیه مخالف بودم، بیشترین تنبیه ما این بود که کلاه بوقی درست می کردیم و می گذاشتیم به سر بچه ای که باید تنبیه می شد و اصولا من تشویق را می پسندیدم که به نوبه خود دانش آموزی که نمرات زیر ده می گرفت را به نمرات بالا حتی ۲۰می رساند.
در آن سال ها به جز معلمی ۵ سال به عنوان معاون دبستان حق شناس و بعد از آن در کودکستان شکوفه های انقلاب و مدتی هم در مدرسه راهنمایی نظری دفتردار بودم. سابقه ۳۳ خدمت در اداره آموزش و پرورش را دارم.
در آن زمان اکثر معلمان بومی بودند، ولی در حال حاضر در اوز افراد بومی خیلی کمتر دیده می شود. از همدوره هایم خانم ها زهرا قاسمی، طلعت بالانچی بودند. اولین بانوانی که در اوز معلم بودند پروین ریاحی، رابعه سیفائی که خودم هم در آن زمان شاگرد این دو نفر بودم. در کنار معلمی در آن زمان کارهای از قبیل دوخت و دوز انواع
لباس ها و پخت غذاهای محلی را دوست داشتم و در سال ۵۱ توانستم با امتیاز رسمی از وزرات کشور گواهی خیاطی را از تهران بگیرم که می توانستم کلاس دایر کنم و یا حتی تولیدی پوشاک راه اندازی کنم.
تفاوت خواندن و نوشتن بچه های دیروز تا به امروز، در این هستش که در زمان گذشته با کمترین تحصیلات از نظر نوشتن برایشان راحت بود و معمولا خطی زیبا داشتند ولی در حال حاضر امروزی ها بیشتر با داشتن تحصیلات و امکانات زیاد از نوشتن یک نامه نگاری اداری جا می مانند و نمی توانند به درستی از کلمات استفاده کنند.
وقتی می بینم که یکی از شاگردانم به مدارج بالایی از تحصیلات رسیده و برای خود مقامی دارد خیلی خوشحال می شوم. بی نهایت باعث افتخارم هست که روزی شاگرد من بوده. فرزندانم از درس و مدرسه فراری نبودند ولی علاقه ای آنچنانی هم به شغل معلمی و یا کارهای اداری نداشتند. به جوانان توصیه می کنم درس بخوانند، ادامه تحصیل بدهند و خواندن و نوشتین بهترین کار است چون من همیشه از این شغل معلمی و داشتن سواد راضی بودم. با این جمله که می گویند معلمی شغل انبیاست صددرصد موافقم که هزاران ثواب هم دارد و چه کاری بزرگ تر از این که با اشتیاق از دانش و علم خودت به دیگری هم بچشانی.
از خاطراتی که دارم یک روز قرار گذاشتیم با بچه های مدرسه به گردش علمی، با پیاده به سمت فاریاب امین پست برویم و به دانش آموزان گفتم هر کسی هر چه دوست دارد بیاورد. که یک روز قبل از اردو شخصی آمد و گفت که مادر یکی از دانش آموزان آمده و گفته با خانم شفائی کار دارم. من هم برای دیدن مادر دانش آموز راه افتادم نزدیک به پیر اولیا که رسیدم مغازه دار اونجا گفت یک وقت نری خونه طرف گفتم چرا؟ گفت اون یه چوب گذاشته که تا رسیدی تورو بزنه. گفتم نه فکر نکنم شاید کار دیگه ای داشته باشه.
وقتی رسیدم دم در خانه دانش آموز تا در باز شد دیدم پیرزن یک چوب بلند دست گرفته و گفت تو می دونی من نون شب ندارم چرا گفتی دخترم برایتان غذا بیاره از همان دم در تا نزدیک مغازه دنبالم کرد که مغازه دار گفت، گفتم نرو من هم فقط در جواب می گفتم به دختر تو نگفتم که که غذا بیاره به همه دانش آموزان گفتم هر کی هر چی دوست داره بیاره. دوران معلمی همه پر از خاطرات تلخ و شیرین و به یاد ماندنی است.
که䷻멡
* شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم.
* شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم.
* شما یادتون نمیاد کلی با ذوق و شوق تلویزیون تماشا می کردیم یهو یه تصویر گل و بلبل میومد: ادامه برنامه تا چند دقیقه دیگر.
* شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم.
* شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!
* شما یادتون نمیاد مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما.بعد می گفت: همه تو صفاشون از جلو نظام برید سر کلاساتون.
* شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم.
* شما یادتون نمیاد زمستون اون وقتا تمام عشقمون این بود که رادیو بگه مدرسه ها به خاطر برف تعطیله.
گزارش :حمیرا نامدار و فهیمه ملائی
منبع : عصراوز
لینک کوتاه:
خداوند به زیباخانم شفایی سلامتی وتندرستی عطافرماید درحق دانشاموزانش که یکیش من بودم زحمت فراوان کشید
درودفراوان برآموزگارارجمند سالهای قبل خداونداورا درذپناه خود سلامت بدارد
یادآوری وقدرشناسی از گذشتگان بویژه معلمان گرانمایه سنت حسنه ای است که باید اعمال گردد دستتان درد نکند
عکس زیباشفایی بزنید
بهترنیست عکسیکه میندازیدرعایت پوشش بیشتر شود توجه کنید خودتان پی میبرید
از اینکه عصر اوز وشما به افراد گمنام اهمبت می دهیدتشکر میشودخانم شفایی معلم خوبی بو د خدا اورا سالم دارد
بهتر نیست بگوییم نیکنام تاگمنام یاد آن دوران بخیربهترین خاطرات زندگی ما بود
زیباخانم معلم عزیزم بیشتر ازآن پیرشده است خوب کردیم که مصاحبه ایشان را درسایت قراردادید
معلم عزیزوگرامی ام اینشالله خداوند بشما سلامتی و طول عمر بدهد یا آن دوران بخیر
مادر بزرگ عزیزم خیلی دوست دارم الهی صد ساله بگردی????????
روحش شاد مادرم
به یاد ارزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد
خدا رحمت کنه مادر عزیزم که هر کجابرم وهمشهریم را ببینم واز من سوال کنند که کی هستی بافتخار میشنوم که مادرت معلمان بوده