کلانتـری محمدشریف گـرگین
و کشـف حجـاب در اوز
با پایان یافتن کلانتری خواجه محمدرفیع نامور مجددا خواجه یوسف طاهری به کلانتری اوز انتخاب شد. دوره کلانتری خواجه یوسف مصادف شد با استقرار ژاندارمری در لارستان و خلع سلاح تفنگچیان اوزی، عشایر اطراف و بطورکلی منطقه اوز که سالیان دراز در معرض ناامنی و دستبرد راهزنان بود. دهستانی که عمده معاشش از راه دامداری تامین می گشت در تمام دوره قاجار از متزلزل ترین کسب ها بشمار می رفت و امنیت را بالاترین نعمت برای خود می دانستند.
البته زیاده خواهی امنیه (ژاندرمری) نظام وظیفه، بی حجابی، منع عزاداری و بطور کلی شتاب در تجددخواهی مردم را ناراضی می داشت. تبلیغ رضاشاهی تازگی نداشت. چیزی بود که در آن زمان شامل اکثر حکومت ها بوده از آتاتورک گرفته تا استالین و هیتلر. بطور کلی آن زمان از هر که می پرسیدند از میان امنیت و آزادی یکی را انتخاب کنند امنیت را ترجیح می دادند، هر چند نظام فئودالی تا حدی درهم شکسته شده بود. دیگر از امثال صولت الدوله شیخ خزعل و خان بختیاری خبری نبود. در مقابل ارباب ها رباخوار سرمایه داران ترکیه به تعداد زیادی اکثریت مردم که دهستان و خرده پا و کارگر مزدور بودند تحت فشار قرار گرفتند.
معاش عمده مردم بستگی تام به نزول باران داشت. مهاجرت در داخل کشور مستلزم داشتن پروانه عبور بود که در آن دوره مردم از گرفتن پروانه عاجز بودند. در سال ۱۳۱۴ دو دسته مردم اوز به لار عزیمت و هر دسته فردی را که می بایست کلانتر شود را به همراه خود داشتند. بعد از دوازده روز جدل و پرداخت پیشکشی لازم در نهایت محمدشریف گرگین به کلانتری اوز انتخاب در حقیقت همای سعادت برشانه اش نشست و در قلعه اوز که تا آن زمان مقر کلانتر بود مستقر گردید. در همین سال رضاشاه بنا به دعوت آتاتورک ریئس جمهوری ترکیه به آن کشور مسافرت با دیدن ترقیات ترکیه تصیمم گرفت در برگشت به ایران همانند ترکیه کشف حجاب نماید. ابتدا کلاه یک لبه که به کلاه پهلوی مشهور بود به کلاه تمام لبه که به شاپو شهرت داشت تغییر و به تمام شهرستان ها ابلاغ شد که تمام مردم کلاه شاپو بر سرگذارند. یکی از کارهای کلانتر پاره نمودن کلاه پهلوی بود. کشف حجاب در ۱۷ دی ۱۳۱۴ اتفاق افتاد به تمام ارکانها کشوری و لشکری ابلاغ گردید، که از این به بعد قوای نظامی بایستی بانوانی که چادر و روسری دارند و مردانی که لباس غیر معارف در بردارند پاره نمایند.
آقای رهسپار رئیس نظمیه و کفیل فرمانداری لارستان به آقای محمدشریف گرگین کلانتر اوز اخطار نمود که باید مراسم کشف حجاب در اوز صورت گیرد، و هیچ راهی برای گریز نبود. بهانه تراشی و طفره رفتن بزرگان اوز موثر واقع نگشت. و روزی برای انجام جشن کشف حجاب تعیین گردید.
در آن روز همانند سایر شهرستانها، اوز نیز باید جامه تجدد به تن می کرد. زنهایی که به علت موقعیت اجتماعی خانواده نمی توانستند شانه از زیر بار خالی کنند هر یک به فکر تهیه لباس افتادند یک جریان فوق العاده مهم و شاق بود. زنهایی که تمام عمر به آنها تربیت پوشیدگی داده شده بود و از سن ۷ سالگی عادت کرده بودند که روی و هیکل خود را از نامحرم پنهان دارند، اکنون بایستی در جمع مردان غریبه ظاهر شوند. مردان نیز به نوبه خود چنین می اندیشیدند که اگر چشم نامحرم بر ناموسشان بیفتد مترادف با هتک ناموس خواهد بود، تا آن روز یک تفاوت عمده بین رعیت و ارباب در مورد حجاب بود. زن رعیت مانعی نبود که روی خود بنماید فقرش او را از رعایت آداب حجاب معاف می داشت، ولی زن ارباب هرگز بدون حجاب زندگی نکرده بود. بنابراین حجاب وجه اقتصادی نیز داشت که آبروی خانواده به آن بستگی داشت.
چون همه کوشش ها برای شانه خالی کردن بی ثمر ماند قرار شد روز موعود زنهای اعیان با لباس جدید در مدرسه بدری اجتماع نمایند. زنهایی که شوهرانشان سری میان سرها داشتند و می خواستند برای حفظ موقعیت خویش با کارگزاران دولت حسن رابطه داشته باشند مجبور بودند در این جشن شرکت نمایند. فرمانده نظامی آقای رهسپار همراه با تعدادی دختران و مدیران ادارات لارستان با حضور کلانتر، اعیان محل با همسرانشان بعضی با کت و دامن و بعضی با پالتو شوهرشان جمع شده بودند با سخنرانی فرماندار موضوع بی حادثه خاتمه یافت و آن روز اوز نیز به شبکه سراسری بانوان پیوست، صورت مجلس کردند و همه امضا نمودند که در تحت توجهات اعلیحضرت همایونی مراسم کشف حجاب در اوز با موفقیت برگزار شد.
تردید نباید داشت که آن روز اولین روز بی حجابی زنان در اوز بود و بعد از آن هیچ زن بی حجابی در کوچه دیده نشد. فقط زمانی که امنیه ها در کوچه ها رفت و آمد می کردند می بایست مراقب بود، که زنان از خانه بیرون نیایند. به همراه کشف حجاب زنان تغییر کلاه و لباس مردان هم که خود داستان دیگری داشت. مردان خصوصا در فصل زمستان عبا بر دوش می انداختند که آن هم منع شده بود. چنانچه امنیه ها می دیدند آن را پاره می کردند.
همچنین تعدادی از مردان بی آنکه روحانی باشند نوعی شال به سر می بستند. یعنی چیزی شبیه به عمامه که آن هم ممنوع بود از جمع امام جماعت فقط مرحوم حاج شیخ احمد فقیهی اجازه داشت از عمامه استفاده نماید، بقیه روحانیون بایستی کلاه شاپو به سر می گذاردند که آن هم با ریش و لباس عربی منظره ویژه ای بوجود می آورد. عده ای از مردم نوعی کلاه که به کلاه کپی معروف بود و ارزان تر از کلاه شاپو بود به سر می گذاشتند که تا حدی حالت بلژیکی به آبادی می بخشید. امنیه ها چنانچه به افرادی برخورد می کردند که شال و قبا پوشیده بودند قبا را به اندازه کت پاره می کردند و کلاه نمدی نیز از وسط پاره می کردند.
سالهای ۱۳۱۴ تا ۱۳۱۵ بعد از چند سال خشکسالی با بارندگی مکرر مردم با امیدواری بیشتری به زندگی ادامه می دادند. با سپری شدن کلانتری محمدشریف گرگین آقای محمدیوسف محمودی (ناظم) آخرین فردی بود که به کلانتری اوز منصوب شد. این زمان مصادف بود با جنگ دوم جهانی و پیشرفت آلمان و اشغال کشورهای لهستان، هلند، نروژ و فرانسه و اشغال ایران و استعفاء رضاشاه و تبعید وی به جزیره موریس.
منبع : عصراوز
دیدگاه بگذارید
باردیگر از جناب آقای عبدالله کمالی بخاطر وقایع نگاری جالبش تشکر میکنم