دلنوشته ای در مورد شب یلدا به قلم سیدمحمد هاشمی
پاییز فصل ریزش برگ ها
فصل عریان شدن درخت ها
فصل عاشق شدن آدم ها
دارد اینک می رود از پیش ما
شب یلدا از راه می رسد
با درازی گیسوان سیاهش
یلدائی که در پاییز عاشق شده
در این شب عشقش را هویدا می کند
در کوی و برزن جار می زند
من آمدم، من آمدم
با آمدن یلدا، همه عریان می شوند
جنگل، باغ، درختان، آدم ها
آری ، یلدا که از راه می رسد
همه عریان می شوند
شاخه ها از برگ
گل ها از شکوفه
آدم ها از حسد و بغض و کینه
عشاق از دو رنگی و ریا
ابرها نمایان می شوند در آسمان
و می بارند بر این تن های عریان
پرستوها کوچ می کنند
و آسمان از وجودشان عریان می شود
آری، زمین و زمان با آمدن یلدا
رنگ دیگری به خود می گیرند
شب یلدا که از راه می رسد
با همه ی زیبایی و شکوه و آرامش
همه را شیفته و مفتون خود می سازد
با آمدن یلدا همه سراپا شوق می شوند
آدم ها با هر فکر و عقیده و اندیشه ای
به دور از هیاهو و جنجال و غوغای روزگار
گرد هم جمع می آیند
و با شادی و شور و آواز
شب شان را با یلدا سحر می کنند
پس از پایان شب و دمیدن سپیده صبح
یلدا خبر از دگرگونی و تغییر می دهد
و بدین سان زمستان آغاز می گردد
سید محمد هاشمی
اول دی ماه ۹۸
لینک کوتاه:
بسیار عالی و خواندنی؟قلمتان مانا