روزگاری که سیاه شد…!!! به قلم فایزه رضائی
انگشتانش را بر روی گوش هایش گذاشت و تا جایی که دستان کوچکش یاری می کرد، فشار می داد که هیچ صدایی نشنود باز هم تصاویر جدال و کتک کاری پدر و مادرش در مقابل دیدگانش رژه می رفتند.
طلاق غم انگیزترین پدیده اجتماعی است که آثار شوم آن همواره متوجه کودکان به عنوان نخستین قربانیان این واقعه نامبارک است. پدری تندخو، مادری رنجور و افسرده که آرامش خود را در مصرف مسکن ها می یابد. درگیری های خانوادگی و مشاجره های والدین در حضور فرزندان، تاثیرات روحی شدید بر روان کودکان و نوجوانان گذاشته و در نهایت رفتارهای پرخاشگرانه مزمنی را تا همیشه بر جای خواهد گذاشت.
چشمهایش پر از درد و غصه بود و روایت رنجی عمیق را بازگو میکرد. حزنی در صدایش بود که به گفته خودش به دوران کودکی و افسردگی های آن دوران ارتباط داشت.
در یک شب سرد زمستانی در منزلی در خیابان (…) پسری به دنیا آمد که به اصرار عمه اش، (…) نامیده شد.
همه چیز دلالت بر این می کرد که قرار است یک زندگی سرخوش کودکی مانند سایر کودکان داشته باشد؛ اما چرا اینگونه نشد؟
کودکی ناتمام…
من، برادر و خواهرانم حالت توپ فوتبال داشتیم که مدام بین خانواده پدر و مادر پاسکاری می شدیم.
۶ ساله بودم که با حادثه طلاق پدر و مادرم مواجه شدم. مشکل بر می گشت به روابط سرد والدین ،دخالت خانواده های آنان در زندگی و در نهایت جدایی …
مهربانی و عطوفت پدر شامل حالم نمی شد و آغوش گرم مادر را هم نداشتم. پدر در رویاهایم قهرمان زندگی من بود؛ او را در حالی مجسم می کردم که در حیاط مدرسه به انتظار ایستاده و با دیدنم دست نوازش خود را بر سرم می کشد و بوسه های گرمش را نثار گونه های سردم میکند. من ،برادر و خواهرانم مانند بسته ای بودیم که در گوشه ای افتاده و قبل از باز شدن دوباره پاس داده می شد. این رفتار هدیه ای بود که در تمام طول زندگی با خود حمل می کردیم. در روزهای سرد پاییز وقتی سرمازده و با دستان زخمی ناشی از کتک های معلم به خانه باز می گشتم؛ دست گرمی نبود که دست سرد و زخمی ام را در دست بگیرد. آرزوی داشتن پدر و مادری که مرا در آغوش بگیرند و نوازشم کنند کم کم در رویاهایم هم ناپدید شده بود…
در جستجوی خوشبختی
در کودکی هم سرخوش و بی خیال نبودم. پدر و مادرم ازدواج بسیار ناموفقی با هم داشتند؛ ازدواجی که در اغلب مواقع با بحران های جسمی ، روحی و تشدید خشونت خانگی همراه بود. از وقتی بچه بودم به دنبال پاسخی برای چشمان غمگین مادرم، روح آشفته پدرم و رنجی که در درون خود احساس میکردم؛ میگشتم. رشته های پاره زندگی پدر و مادرم هیچ گاه به هم دوخته نشد و طلاق پایان راه زندگی مشترک شان بود.
روزگاری که سیاه شد
بحران و مصیبت های زیادی در زندگی به سراغم می آمد، زندگی من همیشه طوفانی بود. زمانهایی بود که خود را لعن و نفرین می کردم که چرا به دنیا آمده ام! لحظه های تلخ زندگی من تمامی نداشت سراسر وجودم را درد و غم گرفته بود در جستجوی راهی برای از بین بردن غم و غصه بودم، من به کمک نیاز داشتم؛ اما هیچ دستی نبود دستم را در دست بگیرد. احساس اندوه بسیار شدیدی داشتم و همیشه به این فکر می کردم که چرا انقدر ناراحتی و بدبختی در زندگی وجود دارد. همواره سردرگم بودم و نیاز داشتم کسی درکم کند.
در به در خرابه ها شدم
ضربه های ناشی از کمبودهای عاطفی بیچاره ام کرده بود و همین برای من آغاز راه تلخ بود. آغاز این راه که با یک تفنن آغاز شد. هرگز تصور نمی کردم به یک عادت تبدیل شود، با مصرف روزانه مواد مخدر، در عرض مدت کوتاهی تبدیل به فرد زهوار در رفته ای شده بودم که هر کس از تماشای قیافه ام پی به اعتیادم می برد. پاتوقم در خانه خرابه ها، لابلای درختان پارک ها و کنار مصرف کنندگان بود.
آنجا که عشق و دوست داشتن تنها کلام زندگیست
من از همان کودکی مسیر عشق را در پیش گرفتم، در رویاهایم پدر و مادرم را دو زوج فوق العاده میدیدم ،مثل دونفر که عاشقانه به هم عشق می ورزند. از تماشای رفتار آن دو با یکدیگر متعجب بودم. آرزوی قلبی من این بود که لحظات خوشی بسیار و غم و اندوهی اندک داشته باشیم.
اما هنگامی که آن لحظه های سخت می آمدند؛ لبخند ها، خنده ها،احساس گرما، کلمات محبت آمیز، اشکهای شوق و مهم تر از همه عشق در زندگی من رنگ می باخت.
من، خواهر و برادرانم برای التیام عاطفی خود نیاز داشتیم که شاهد رابطه عاشقانه سالم و صمیمی والدین مان باشیم.این بزرگترین موهبتی بود که پدر و مادرمان می توانستند به ما بدهند . قلب ما هیچگاه سیراب از عشق نشد در حالی که همیشه حریص عشق بودیم؛ آنها نه تنها عشقی نثار هم نکردند بلکه میان وعده عشق یعنی بوسه کوچکی، تعریف و تمجید، گذاشتن یک یادداشت، یک تشکر و یا گفتن یک کلمه دوستت دارم را نیز از یکدیگر دریغ کردند. ازدواج آنها تنها یک حلقه عروسی بود و یک تکه کاغذ ثبت شده در محضر عاقد؛ نه یک ازدواج واقعی و تقدس یافته که در قلب شان اتفاق افتاده باشد. آنها احساسات منجمد شده درون قلبشان را با خود حمل می کردند و زمانی که وقت صمیمی شدن می رسید نمی دانستند چه کار کنند.
کسی به من نگفت این دم شیر است به بازی مگیر
کوله بار دردهایش فراتر از سن و سالش بود؛ دستانش را به هم می فشرد و با انگشتانش بر روی گل های قالی رنگ و رو رفته و مندرس خانه می کشید. خسته و بی رمق به زمین خیره شده و بدون اندکی مکث از روزهایی که بر او گذشته بود سخن می گفت. می خواست اشک هایی را که نگه داشته بود بریزد و بغض ها را رها سازد و تمام آنچه که در تمام این سالها مسکوت مانده بود بازگو نماید. اعتیاد هر لحظه سرنوشتش را نشانه گرفته و روزانه زخمی جدید بر جثه نحیفش بر جای می گذاشت.
(…) تنها یک نمونه از هزاران کودکی است که بی اطلاع، قربانی شرایط می شوند و مسیر پر پیچ و خم را جلو می روند.
بحران های طلاق و درد اعتیاد، شیره جانش را مکیده و در عین جوانی با روحی شکننده و رنجور خاطره زخم عمیق گذشته را بازگویی می کند که به استخوانش رسیده و همچون زخم های دیگرش مرهمی بر آن نیست.
بغضش میترکد و غم به صورت قطرات اشک مبدل شده و از پهنای صورتش سرازیر می شود.
هر چند که برای آرامش روح پدر و مادرش دعا می کند اما از آنها دلگیر است و اندوه و سیاهی که سالها در خانه همسفره شان بوده را از یاد نخواهد برد…
به امید اینکه هیچ کودکی جدایی از آغوش گرم و پر عطوفت خانواده اش را همراه با تلخکامی جدایی والدین تجربه نکند.
فایزه رضائی / ۲۲ اسفند ماه ۹۹
لینک کوتاه:
بنظرتون ایا ارتباط دوست دختری دوست پسری چقدر در فروپاشی اینجور خانواده هایی میتونه تاثیر داشته باشه
سپاس از خانم رضایی .حس این گفته ها برای خیلی از خواننده ها آشناست .امیدوارم که این تجربه سحت در زندگی هیچ کس اتفاق نیفته.خواهش دارم از خانواده ها تحمل خودشون ببرن بالا زندگی بدون مشکل وجود نداره بخاطر بچه هاتون که پر پر نشن فداکاری کنین .بچه ها رو شما ب وجود آوردین لطفا ازشون ب سادگی نگذرین.
سرگذشتی بسیار غم انگیز وعین واقعیت بود وپراز درس وآموزنده امیدوارم هیچوقت چنین ازدواج هایی صورت نگیرند وجوانان ما به بلوغ فکری برسند وبعد با تفکر ازدواج کنند تا شاهد درد ورنج چنین فرزندانی نباشیم همچنین خانواده ها هیچوقت به خودشون اجازه ندهند در زندگی فرزندان دخالت کنند. اگر خانواده ها خوبی فرزندانشون می خواهند ومی خواهند زندگی خوب وشادی داشته باشند که صد در صد چنین است،در زندگی آنها قضاوت نکنند چون شروع زندگی کم وبیش اختلاف نظرهایی وحود دارد ولی اگر ما خانواده ها نمی توانیم مشاور خوبی باشیم ،بگذاریم خودشون مشکلاتشون را حل کنند ویا آنها را… ادامه »
سرگذشت دردناکی بود.ان شاءالله که بچه ای از محبت پدر و مادر محروم نشه
قلم تان مانا و پرتوان باد خواهر خوبم فایزه عزیز. به یکی از مشکلات بسیار مهمی اشاره کردین که هر چند روزانه در طریق فضای مجازی و در تیترهای خبری و رسانه ها و… مرتب به آن پرداخته می شود اما باز هم شاهد بروز جنین مسایلی در جامعه هستیم. کاش خانواده ها با بینشی بیش از حد معمول به مسله ازدواج پرداخته و آن را فقط یک امری که باید انجام بگیریه نگاه نکنند.. کاش خانواده ها در انتخاب همسر فقط در حد مشاور و بزرگتر به ان قضیه نگاه کنند نه بعنوان تحمیل عقاید خود به فرزندان.. از… ادامه »
درد خیلی خانواده ها را بیان کردید قلمت پویا ومانا باد
بسیار جالب و عمیق و در عین حال غم انگیز بخاطر گلهایی که متاسفانه به علت سقوط خانواده پر پر می شوند. امیدوارم که پیوند خانواده ها با عشق باشد نه به قول شما با حلقه و سند .فکر می کنم این (طلاق)فقط یکی از مسایل است که منجر به این ناهنجاری برای کودکان می شود .امیدوارم موشکافانه به مسائل دیگری هم بپردازید .نوشته هایشان غنی و پر بار تر می شود ،بنویسید .پاینده باشی
سرکار خانم گرامی روزهای جالبی از خانواده ها وجوانان مینویسید از شما بخاطر اینکارها باید تشکر شود ومن بنوبه خودم تشکر میکنم ولی نه من بلکه بیشتر خوانندگان دوست دارند تا حدودی قهرمانان مقاله شما را بشناسند تا از نزدیک ارتباط بگیرند واصلا اینها بیایند نقش راهنما را بعهده بگیرند وتلگنری برای خانواده باشند شاید گفته شود باعث ناراحتی خانواده فراهم میشود ولی اینطور نیست چون خانواده عملا از هم پاشیده هستند وامکان دارد با این وضع همین خانواده درس بگیرند وگرمی بخانواده برگردد وخانواده های دیگر هم درس بگیرند